کالیکلس (Callicles):
براساس روایت هایی که به ما رسیده است، کالیکلس و کریتیاس دو تن ازبدبین ترین سوفسطائیان بودند.
کالیکلس عقیده داشت که اخلاقیات سنتی صرفا شیوه ی هوشمندانه ای است که توده ها با استفاده از آن افراد نیرومند را به بند می کشند.
او توصیه می کرد که افراد نیرومند این قید و بندها را به دور افکنند، زیرا انجام این کار به احاظ طبیعی درست است.
آنچه اهمیت دارد قدرت است، نه عدالت. اما چرا قدیت چیز خوبی است؟ چون بقا را منتقل می کند و چرا بقا خوب است؟ چون به ما اجازه می دهد به جستجوی لذت برآییم.(لذت خوردن، نوشیدن و سکس)
لذت چیزی است که شخص روشن بین از نظر کمی و کیفی در پی آن است. فضیلت یونانی سنتی اعتدال به درد افراد ساده و ضعیف می خورد.
گورگیاس (Gorgias):
گورگیاس (حدود 483 – 375 ق.م) از دیگر سوفسطائیان معروف بود.
به نظر می رسد که او در پی برانداختن فلسفه و نشاندن صنایع بیان به جای آن بود. در سخنرانی هایش و در متابی که می نویسد فرضیه های زیر را اثبات کرده است:
1- هیچ چیز وجود ندارد.
2- اگر چیزی وجود ندارد، کسی هم نمی تواند آن را بشناسد.
3- اگر کسی هم آن را بشناسد، نمی تواند آن را به دیگری منتقل کند.
البته نکته این جا است که اگر شما بتوانید این گزاره های عبث را اثبات کنید، در این صورت می توانید هر چیزی را اثبات کنید.
آنچه گورگیاس به ما می آموزد حقیقتی عبث درباره ی واقعیت نیست.
او به ما یاد می دهد که:
چگونه در مجادله ها برنده شویم، صرف نظر از این که فرضیاتمان تا چه اندازه خنده دار باشند.
تراسوماخوس (Thrasymachus):
تراسوماخوس، سوفسطایی دیگری بود که به خاطر بیان جمله ی زیر معروف است:
(( عدالت به نفع قوی تر است ))
به عبارت دیگر، حق با زور است. به گفته ی او همه ی مجادله هایی که درباره ی اخلاق انجام می گیرد بیهوده است، مگر بتوان آن را به مبارزه برای کسب قدرت تقلیل داد.
سوفسطائیان (Sophists):
به دلیل چرخش اجتماعی به سمت قدرت سیاسی و مطالعه فن بیان، شگفت نبود که گروه بعدی فیلسوفان، به معنای واقعی کلمه فیلسوف نبودند، بلکه زبان آورانی بودند که به سوفیست ها یا سوفسطائیان (( آدم های خردمند )) معروف شدند.
آنها از شهری به شهر دیگر می رفتند و بابت سخنرانی های خود حق الزحمه دریافت می کردند. سخنرانی هایی نه در باب چیستی واقعیت یا حقیقت، بلکه درباره ی ماهیت قدرت و مسلک.
افلاطون و ارسطو درباره ی سوفسطائیان مطالب زیادی نوشته اند، و براساس تصویری که برای ما بر جای نهاده اند:
در این دوره نه فقط شک باوری بلکه بدبینی (cynicism) به دستور روز بدل شده بود.
پروتاگوراس (Protagoras):
شاید معروف ترین سوفسطائی این دوره (با حداقل بدبینی) پروتاگوراس (حدود 490 - 422 ق.م) بود.
به گمان او راه رسیدن به موفقیت از مجرای پذیرش دقیق و سنجیده ی آداب و رسوم سنتی می گذشت ( نه به این دلیل که درست اند) بلکه به این دلیل که درک و به کارگیری آن ها به مصلحت است.
پروتاگوراس آداب و رسوم را مقوله ای نسبی می دانست، نه مطلق.
در واقع هر چیزی در نسبت آن با ذهنیت انسان سنجیده می شود. دعوی اصلی پروتاگوراس در اصطلاح (( انسان معیار همه چیز است )) خلاصه می شود.
تاکیدهای پروتاگوراس بر ذهنیت، نسبیت گرایی و مصلحت سنگ بنای آراء سوفسطائیان است.
به موجب بعضی روایات:
پروتاگوراس به اتهام کفر گوییتحت تعقیب قرار گرفت و کتابش درباه ی خدایان در ملاء عام در آتن به آتش افکنده شد.
با این همه، یکی از معدود قطعات برجای مانده از آثار او درباره ی دین به این شرح است:
(( در مورد خدایان، من هیچ راهی نمی شناسم که بدانم آیا آن ها وجود دارند، یا وجود ندارند ))