سخت‏ترین گناهان گناهى بود که گناهکار آن را سبک شمارد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :51
بازدید دیروز :81
کل بازدید :83061
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/25
2:16 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
تصویر



افلاتون (plato):

مهم ترین پیرو جوان سقراط افلاتون (347 – 427 ق.م) بود که یکی از نیرومندترین متفکران تاریخ بشمار می آید.
وی بنیانگذار نخستین دانشگاه نیز هست که آکادمی نامیده می شد. در آکادمی دانشجویان گفتگوهای سقراطی را به قلم افلاتون مطالعه می کردند.
جوهر فلسفه ی افلاتون در قالبی تمثیلی در اسطوره ی غار به نمایش درآمده و در مهم ترین اثر او (( جمهوری )) به چاپ رسیده است.
در این اسطوره افلاتون با در نظر داشتن سرنوشت سقراط تصویر زیر را مجسم می کند:

(( زندانیانی را تصور کن که طوری به بند کشیده شده اند که رویشان به سمت دیوار انتهایی غار است. آن ها یک عمر در آن جا بوده اند و چیزی از خودشان یا یکدیگر نمی بینند. آن ها فقط سایه هایی را بر دیوار غار مشاهده می کنند.
این سایه ها در نتیجه ی آتشی به وجود می آیند که بر لبه ی واقع در پشت و بالای سر آن ها روشن است. در حد فاصل این آتش و زندانیان، دیواری کشیده شده است که پشت آ« عده ای در حال که کوزه، مجسمه وسایر کارهای دستی را بر سر خود حمل می کنند در حرکت اند.
زندانیان بازتاب صداهای آن ها را می شنوند و سایه ی اشیاء روی سرشان را می بینند، و این بازتاب ها و سایه ها را به اشتباه واقعیت تلقی می کنند.
افلاتون با اندیشیدن به سقراط این فرض را مطرح می کند که یکی از این زندانیان در بند نیست، می تواند بچرخد و به منشاء واقعی این سایه ها نگاه کند. اما آتش چشمان اش را می سوزاند. او فریب دلچسب سایه ها را ترجیح می دهد.
پشت و بالای آتش دهانه ی غار قرار دارد و بیرون غار زیر تابش نور آفتاب(که تنها اندکی از نور آن به درون غار وارد می شود) درختان، رودخانه ها، کوهها و آسمان قراردارند.

اکنون زندانی پیشین مجبور می شود از(( راه پر شیب و ناهموار صعود کند))(اصطلاح افلاتون برای آموزش) و به دنیای بیرون که خورشید می تابد گام بگذارد. اما نور او را کور می کند.
او باید اول به سایه های این درختان نگاه کند(چون به سایه ها عادت کرده است) و سپس به خود درختان و کوه ها. سرانجام او قادر خواهد بود که خود خورشید را ببیند(تمثیل روشن بین شدن).
افالاتون می گوید:
اگر این آدم که به روشنگری رسیده به غار بازگردد مسخره به نظر خواهد رسید زیرا این جا و آن جا لکه های خورشید را خواهد دید، اما قادر به نفوذ در دل تاریکی نخواهد بود.
و چنانچه سعی کند همبندان خود را آزاد کند، به دلیل برهم ریختن توهماتشان چنان خشمگین خواهند شد که به او حمله خواهند کرد و او را خواهند کشت. (اشاره ای روشن به مرگ سقراط)

نظریه ی مثل:
افلاتون نیز همانند هراکلیتوس و پارمنیدس همه دنیای اطرافمان را که به وسیله حواس از آن مطلع می شویم را دنیایی متحرک تغییرپذیر و فناپذیر می داند.
لذا او معتقد است دنیایی که ما بوسیله حواسمان درک می کنیم موضوع علم نیست و اصلا این دنیا کاملا واقعی نیست.
دنیایی که ما حس می کنیم دنیایی است محدود به زمان و مکان و در قید تحرک و تغییر پذیری پس حقایق واقعی واصیل نمی تواند شامل این دنیای محسوس ما باشد،و در سطح بالاتری از آن قرار دارد. محسوساتی که ما ادراک می کنیم ظواهر و پرتوهایی از آن حقایق اصیل هستند.
افلاتون به هر یک از این حقایق که در عالم بالاتری قرار دارند مثال یا ایده می گوید.مثال برای افلاتون کاملا حقیقی ومطلق ولایتغیر است. این مثالها یا مثل فراتر از ابعاد مکان وزمان هستند لذا تنها راه شناخت وبررسی آنها به کار بردن عقل وخرد است.

دنیا در نظر افلاتون به دو بخش عمده ی دنیای محسوسات و ظواهر و دنیای مثال و ایده ها که تنها با عقل قابل دستیابی می باشد تقسیم بندی می شود.
مثالی معروف برای شرح مثل افلاتونی همان اسب مثالی است.ما در طول زندگی اسبهای بسیاری از نژاد های گوناگون و در رنگهای مختلفی دیده ایم.و می دانیم که این اسبها از هر نژاد و رنگی،اسب می باشند و نه حیوان دیگری،که تنها تفاوت آنها در مسائل جزئی می باشد.
در عالمی بالاتر ایده یا مثالی از اسب موجود است که این اسبها از ان ایده ی اصیل سرچشمه گرفته اند،بیان روشنتر این است که اسب مثالی قالبی برای این اسبها می باشد.(سوالی که در این زمان برای من به وجود می آید این است که،آیا چنین قالبی برای آفرینش انسان نیز وجود دارد که در عالمی بالاتر،تحت عنوان انسان مثالی مطرح باشد؟البته با توجه به قالب این مثال معروف).

پاسخ سؤال به وجود آمده را در جایی دیگر یافتم،آری،پاسخ مثبت است: مانند فلاسفه پیش از سقراط، افلاطون عقیده داشت که تمام طبیعت در حال حرکت و تغییر است. تمام چیزها از ماده ساخته شده اند و در اثر زمان دچار فرسایش می شوند. مثلا تمام انسان ها به وجود می آیند و می میرند، اما یک چیزی هست که همه انسان ها به طور مشترک دارند.
چیزی که سبب می شود آنها را انسان بدانیم.آن چیز،الگو،قالب،یا همان صورت انسان است. این صورتها، جاودانه و تغییر ناپذیرند و در واقع الگوهایی غیر مادی هستند که تمام چیزها از روی آنها ساخته شده است. تمام انسان ها صورت انسان و تمام فیل ها صورت، یعنی قالب و ساختار فیل را دارند. افلاطون به این نتیجه رسید که در ورای جهان مادی، باید حقیقتی نهان باشد. وی این حقیقت را عالم مثال (عالم این صورت ها ) خواند.

بدین معنی علم و شناخت حقیقی انسان، چیزی جز یاد آوری نیست: یادآوری صورتهای جاودانه و حقائق اصلی عالم.
افلاطون به اثبات نظریه ی مثل خود نپرداخت و آن را در حد فرضیه باقی گذاشت.
افلاطون به اثبات خدای خویش نیز نپرداخت،چرا که معتقد بود که تنها با دیدن آثار وی می توان به حضورش پی برد،و در این زمینه بر اساس نظریه ی مثل خود در این حد اکتفا می کند که اگر گرایشی به سوی خیری یا زیبایی وجود دارد پس خیر مطلق و زیبایی مطلقی نیز باید وجود داشته باشد.