دانش بیش از آن است که به شمار در آید، پس از هر چیز نیکوترینش را برگیر . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :78
بازدید دیروز :81
کل بازدید :83088
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/25
6:4 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]

تصویر


ارسطو (Aristotle):

تاثیر افلاتون را می توان در اندیشه های ارسطو(322 – 384 ق.م) که یکی از بهترین شاگردان او بود مشاهده کرد. ارسطو در استاگیرا (Stagira) به دنیا آمد و به مدت 20 سال در آکادمی افلاتون تحصیل کرد.
مهمترین اثر ارسطو در منطق، ارغنون (Organon) است که شامل پنج بخش مقولات (Categories)، تعبیرات (On Interpretation)، تحلیل (Analytics)- که خود شامل دو بخش است- می باشد.

ارسطو تمام علوم را در دایره فلسفه می داند. او دانش بشری را به سه بخش عمده فلسفه نظری، فلسفه عملی و فلسفه ادبی تقسیم می کند. فلسفه ادبی شامل مواردی همچون شعر، ادبیات، سخنرانی و چیزهایی نظیر این است.
فلسفه عملی هم دربرگیرنده مواردی نظیر اخلاق، سیاست و اقتصاد می باشد. او فلسفه نظری را نیز به سه بخش عمده تقسیم می کند : 1- علوم طبیعی نظیر فیزیک و زیست شناسی 2- ریاضیات 3 - فلسفه، متافیزیک و خداشناسی .

همانطور که گفته شد، مشهورترین کارهای ارسطو در علوم طبیعی ، اشتباهات علمی اوست. قسمت دوم فلسفه نظری او ریاضیات است که به علت عدم علاقه، چندان وارد موضوع نمی شود.
قسمت سوم فلسفه نظری ارسطو که بیشتر موضوع مورد بحث ماست، فلسفه متافیزیک اوست .
ارسطو در این مبحث معرفت شناسی با استادش افلاتون موافق است که آگاهی و علم بر کلیات تعلق می گیرد و نه بر عالم محسوسات که همان عالم جزییات است.
افلاتون عقیده داشت که این کلیات یا به عبارت دیگر مثالها هستند که تشکیل عالم واقعی را می دهند و محسوسات ما غیر واقعی و در واقع پرتوی از عالم مثال هستند. اختلاف ارسطو با افلاطون از همین جا شروع می شود. ارسطو بر خلاف استاد معتقد است که این کلیات و مثالها فقط ذهنی هستند و وجود خارجی ندارند.

به عبارت دیگر، بر خلاف افلاطون که دیدی آبژکتیو دارد، ارسطو از نگرشی سابژکتیو نسبت به این موضوع برخوردار است. شاید بتوان این اختلاف را به خلق و خوی این دو متفکر نسبت داد. ارسطو فاقد شور و هیجان افلاطون در خیال پردازی و پرواز ذهن است، اما در عوض مشاهده گری حرفه ای است که بیشترین بهره را از حواس خود می برد.
ارسطو با مشاهده یک شیء در جهان، دو تفسیر از آن ارایه می دهد :
یکی تفسیری که به حالت بالقوه اش مربوط می شود و دیگری که به حالت بالفعل آن مرتبط است. برای مثال، از نظر او، یک دانه بالقوه یک گیاه کامل است. زمانی که این قوه به فعلیت درآمد، به گونه ای بالفعل تبدیل به یک گیاه می شود. یا اینکه، خاک بالقوه می تواند کوزه باشد و با تبدیل شدن به کوزه، این قوه به فعلیت در می آید.
به نظر ارسطو، برای دگرگونی هایی که در اطراف ما رخ می دهد، چهار علت اولیه وجود دارد :
1- علت مادی (Material Cause)
2- علت صوری (Formal Cause)
3- علت سومی که ذکر می کند، علت فاعلی یا محرکه (Efficient Cause) است، که این امر اسباب تغییر را فراهم می آورد، مانند نقش نجار در تبدیل چوب به صندلی
4- آخرین دلیل بروز تغییرات، علت غایی (Final Cause) است.

ارسطو نیز مانند افلاطون، ولی به گونه ای دیگر، وجود را دارای سلسه مراتب می داند و باز مانند او در سلسله مراتبش دچار نوعی کمال گرایی به شیوه ای متفاوت از افلاطون می شود.
برای مثال، او به سلسه مراتبی از جماد - نبات - حیوان - انسان معتقد است که در هر مرحله از این سلسله مراتب، وجود کمال می یابد و به درجه بالاتری صعود می کند.
به عقیده ارسطو، وجه تمایز و برتری انسان نسبت به حیوان، عقل اوست؛ پس عقلانیت یکی از بالاترین درجات کمال است. در رده بندی ارسطو، عقل مجرد و صرف - که کاملاً در حالت صورت و فعل است، نه به شکل ماده و هیولی- در رأس قرار دارد.
خدای ارسطو هم خالق جهان نیست، بلکه محرک اولیه جهان است.
زیرا ارسطو مانند بسیاری از یونانیان باستان به وجود جهانی ازلی و ابدی معتقد است. او در این باره می گوید : « این خدا، خدایی نیست که جهان را مستقیماً و به وسیله نیروهای خاصی بچرخاند، خدا جهان را به شیوه ای می گرداند که معشوقی عاشقش را».
پس خدای ارسطو شخصاً هیچ گونه دخالتی در امور دنیای ما نمی کند و نظاره گری صرف (مانند خود ارسطو!!!) می باشد.
تنها منظره ای که می بیند، فقط خود اوست، زیرا نظاره بر این جهان ناقص، موجب نقص او هم می شود؛ در حالیکه که او کمال مطلق است.
در فلسفه اخلاق ارسطو که متاثر از فلسفه نظری اوست، خیر و سعادت هر موجود در غایتی است که برای او معین شده است.
از آن جایی که کمال انسان در عقلانیت مشخص شده، پس خوشبختی و سعادت انسان در زندگی مبتنی بر عقلانیت است. به عقیده ارسطو، عقلانیت چنین حکم می کند که فضیلت اخلاقی در امری باشد که حد وسط و تعادل در آن رعایت شده باشد. از این رو، ارسطو به انتخاب شجاعت میان تهور و ترس و نیز اقتصاد میان بخل و اسراف و...... توصیه می کند.

ارسطو در سیاست نیز راه وسط را دنبال می کند و از سویی به مخالفت با دموکراسی بر می خیزد. دموکراسی بر این اصل استوار است که همه مردم با هم برابرند، در حالیکه به اعتقاد او اصلاً اینطور نیست و در این نوع حکومت، ارباب بر برده، مرد بر زن، اشراف بر عامه مردم و ... برتری دارد.
در ضمن، چون در دموکراسی حکومت به دست عامه می افتد و عامه مردم را می توان به راحتی فریب داد، پس امکان سقوط و اضمحلال این نوع حکومت زیاد است. در نظر ارسطو، با اینکه حکومت آریستوکراسی (اشرافی) در کل نسبت به دموکراسی ارجحیت دارد؛ اما دارای معایب خاص خود نیز می باشد. زیرا معمولاً منجر به استبداد یا حکومت پول و ثروت بر مردم می شود.
پیشنهاد ارسطو، ترکیبی از این دو نوع حکومت یا در واقع حد واسطی میان آنهاست؛ بدین شکل که مثلاً گروهی از مردمان برتر(احتمالا گروهی از اشراف)، با هم به اداره کشور بپردازند.