یوهان اسکوتوس اریوگنا (John Scotus Eriugena):
پس از گذشت چهار قرن سکوت نسبی، ناگهان فلسفه در کار نخستین فیلسوف متافیزیکی بزرگ و نظام ساز قرون وسطا به نام یوهان اسکوتوس اریوگنا ( حدود 810 - حدود 877) شکوفا شد.
یوهان از ایرلند به مدرسه ی پالاتین متعلق به شاه چارلز شجاع فراخوانده شد تا یک سند یونانی را ترجمه کند که امروزه سند دیونوسیوس دروغین (pseudo-dionysius) نامیده می شود.
در آن زمان به غلط تصور می کردند که این سند نوشته ی قدیس دیونوسیوس است که توسط پولس قدیس به مسیحیت گرویده بود، اما امروزه عقیده بر این است که توسط یک فیلسوف نوافلاتونی هوادار مسیحیت نوشته شده است.
کتاب خود یوهان با عنوان (درباره ی تقسیمات طبیعت) عمیقا تحت تاثیر سند دیونوسیوس دروغین قرار دارد، و ملقمه ای از احکام مسیحی و وحدت وجود افلاتونی است.
از طریق کتاب او و ترجمه ی اثر گذارش، مکتب افلاتونی در مسیحیت جای پای محکمی پیدا کرد.
هدف یوهان مقوله بندی و درک کلیت واقعیت بود که او آن را (( طبیعت)) می نامید. نخستین خط تمایزی که او ترسیم کرد میان (( چیزهایی که هستند)) و (( چیزهایی که نیستند)) بود.
این تمایز مبتنی بر این فرض افلاتونی است که سلسله مراتبی از هستی وجود دارد که در آن بعضی چیزها واقعی تر از چیزهای دیگراند.
(( چیزهایی که نیستند)) آن موجودیت هایی هستند که در مقیاسی نوافلاتونی درجه ی کمتری از واقعیت را در خود دارند.
به عنوان مثال، یک درخت یا اسب خاص، نسبت به مثال درخت یا مثال اسب حاوی هستی کمتری است.
از این رو اشیاء خاص، ذیل این مقوله ی سلبی قرار می گیرند.
همه ی فقدان ها یا محرومیت ها از قبیل اعمال گناه کارانه یا غافلانه نیز در همین رده قرار می گیرند.
شگفت ترین چیزی که در این مقوله می یابیم، آن چیزی است که یوهان آن را (( فراواقعیت)) ( Super reality) می نامد - چیزی که ذهن انسان قادر به فهم آن نیست، و در مقیاس نوافلاتونی در (( فراسوی هستی)) ( Beyond being) قرار می گیرد.
ظاهرا یوهان از خداوند صحبت می کند. چه چیزی بر جای می ماند؟ چیزهایی که هستند کدامند؟ فقط آن موجودیت هایی که می توان آنها را صرفا با بهره گیری از هوش انسانی درک کرد، یعنی مثال های ( مثل) افلاتونی! همه ی چیز های دیگر در فراسوی هستی قرار می گیرند.
به این ترتیب مشاهده می کنیم که این پژوهنده ی مسیحی در موقعیت آشکارا بدی قرار می گیرد و خداوند را در میان چیزهای ناموجود طبقه بندی می کند. یعنی در همان طبقه ای که انتظار داریم سنتورها، گریفین ها، مربع های گرد و کوه های طلا را بیابیم.
چرا نوشته های یوهان به بحث خدا برای همیشه پایان نمی دهد؟ چون روش یوهان مبنی بر استفاده از برهان های ایجابی و سلبی ( برگرفته از دیونوسیوس دروغین) به او امکان می داد که نیست بودن هستی فراسوی هستی را نشان دهد.
ایجابی: ما تایید می کنیم که خداوند خردمند است.
سلبی: ما تایید نمی کنیم که خداوند خردمند نیست.
این تایید و نفی آن به تناقض با خود منتهی نمی شوند، بلگه همچون تز و آنتی تز به گونه ای دیالکتیکی ( به شیوه ی هگل) در قالب یک سنتز به آشتی می رسند و ما را به این دریافت هدایت می کنند که خداوند به نوعی بر امور نظارت می کند.
همین روش به ما نشان می دهد که چرا یوهان می گوید خداوند وجود ندارد، اما نوعی موجودیت (( برتر )) دارد.
یوهان به شیوه ای دیگر نیز طبیعت را تقسیم می کرد:
1- طبیعتی که خلق می کند و خود خلق ناشده است ( یعنی خداوند)
2- طبیعتی که خلق می کند و خود خلق شده است ( یعنی مثال های افلاتونی)
3- طبیعتی که خلق شده است اما خود خلق نمی کند ( یعنی جهان مادی)
4- طبیعتی که خلق نشده است و خود خلق نمی کند ( یعنی خداوند)
به خاطر داشته باشید که در این طرح نوافلاتونی، گفتن این که ((X)) خلق می کند به معنای آن است که در سلسله مراتب واقعیت، چیزی زیر ((X)) وجود دارد که وابسته به X است.
به عکس، گفتن تین که (( Y)) خلق شده است به معنای آن است که Y برای موجودیت خود به چیزی بالاتر!غ از خود وابسته است.
در این نظام خداوند هم ( آلفا ) و هم ( امگا) است،یعنی آغاز و پایان و آفریننده و هدف آفرینش است.خداوند در جهان جاری می شود و به خود باز می گردد.
فلسفه ی یوهان شباهت مشکوکی به نظام تجلی ها در فلسفه ی وحدت وجود افلوتین دارد.
هر چند تلاش های فراوانی به کار گرفته شد تا از تقسیم طبیعت در مقابل اتهام بدعت دفاع شود، اما سرانجام در سال 1225 پاپ هونوریوس سوم آن را به عنوان نوعی بدعت محکوم کرد.