مساله کلیات (Universals):
کلیات مصداق های کلمات را مورد توجه قرار می داد. آگوستین بحثی را در باب زبان آغاز کرد که در سراسر دوران قرون وسطا بر اندیشه ی فلسفی سیطره یافت.
به یاد داشته باشید که براساس دیدگاه آگوستین، خداوند آفرینش خود را همچون یک زمان حال جاودانی رؤیت می کند یعنی گذشته، حال و آینده همگی در یک زمان جمع می شوند.
اگر زبان، واقعیت را بازنمایی می کند و اگر انسان ها واقعیت را تا این حد متفاوت از خداوند تجربه می کنند، پس کلام حقیقی خداوند نمی تواند چیزی شبیه به زبان انسان ها باشد، که جهان را برحسب نوعی توالی زمانی در فضایی بی انتها درک می کنند.
پس زبان انسانی باید نوع تباه شده ای از زبان خداوند باشد.
با این همه زبان انسانی چون خداداد است می تواند حقیقت را دریابد، و لذا ملاحظات الهیاتی لزوما با ملاحظات زبانی همپوشانی دارند.
روایت خاص این مساله که در فلاسفه ی مسیحی، یهودی و مسلمان را به مدت چندین قرن گرفتار خود کرد، توسط بوئتیوس مطرح شد که عمیقا تحت تاثیر آگوستین قرار داشت.
وی رساله ای درباره ارسطو، به قلم نویسنده ی نوافلاتونی فرفریوس(porphyry)را از یونانی ترجمه کرده بود.
فرفریوس جایگاه هستی شناختی جنس(genera) و نوع (species) را مورد سوال قرار داده بود. می دانیم که چیزهای خاصی وجود دارند که ما آنها را (( وال)) می نامیم، اما آیا جنس بالینوپترا (Balaenoptera) یا نوع وال بالدار (Balaenopetra physalis) یا نوع وال آبی ( Balaenopetra musculus) نیز در طبیعت وجود دارد، یا این ها صرفا طبقه بندی هایی مصنوعی اند که در ذهن وجود دارند؟
در جمله ی این سگ قهوه ای است نیز همین مساله بروز می کند. آیا کلمات سگ و قهوه ای نام موجوداتی مشخص و منفرداند، یا به طبقاتی از سگ سانان و چیزهای قهوه ای اتلاق می شوند و آیا طبقات واقعی اند یا مصنوعی؟
البته مجادله ای که در گرفتبود شبیه به مجادله ی میان افلاتون و ارسطو درباره ی جایگاه صورتها( مثل) بود، اما فیلسوفان اوایل قرون وسطا آثار اصلی یونانیان ا در اختیار نداشتند. و 900 سال طول کشید تا آنها به همان نقطه ای برسند که ارسطو در طول عمر یک نسل به آن رسیده بود.
این قضیه به چنان وضعیتی از سردرگمی رسید که جان سالزبری مدعی شد که در روزگار او درباره ی این موضوع به اندازه ی تعداد آدم ها نظرات گوناگون وجود دارد.
یک سوی افراطی این طیف را واقعیت گرایان افلاتونی(platonic realists) تشکیل می دادند. آنها عقیده داشتند که طبقات نه تنها واقعی اند بلکه واقعی تر از افرادند.
خود آنسلم یکی از نمایندگان این دیدگاه بود.
سر دیگر این طیف که به وسیله ی روسلین(Roscelin) و ویلیام اوکامی ( William of Ockham) نمایندگی می شد، آموزه ی موسوم به نام گرایی( nominalism) بود.
که از واژه ی لاتین nom به معنای نام گرفته شده بود. براساس این دیدگاه که سرانجام کلیسا آن را مردود اعلام کرد، تنها خاص ها واقعی اند، و کلماتی که بر طبقات دلالت دارند صرفا نام اند.
به عقیده ی نام گرایان، نظام نام ها تفاوت ها و شباهت هایی پدید می آورند که فقط در ذهن گوینده یا در خود نظام زبان وجود دارند.
من و شما وقتی از انسان شناسان می شنویم که در یکی از قبایل آمازون قورباغه ها، برگ نخل، و گودی زیر بغل در یک طبقه قرار می گیرند.( یعنی طبقه ی چیزهایی که در بالا گرم و خشکند و در پایین مرطوب و تاریک) پوزخند می زنیم، اما نام گرایان از ما می پرسند آیا این طبقه بندی دلبخواهی تر از قرار دادن نهنگ ها و موش های کور در طبقه ی واحد موجودات پستاندار است.