آن که به بلایى سخت دچار است چندان به دعا نیاز ندارد تا بى بلایى که بلایش در انتظار است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :39
بازدید دیروز :81
کل بازدید :83049
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/25
11:46 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
خردگرایی قاره ای و تجربه گرایی انگلیسی
قرن های هفدهم و هجدهم


Zoom in (real dimensions: 490 x 600)تصویر



رنه دکارت (René Descartes):


نخستین نظام فلسفی حقیقتا شکوهمند دوره ی مدرن را رنه دکارت (1650-1596) فیلسوف فرانسوی، بنیان نهاد.
دکارت شاید خوش سیما نبود،اما هوش فراوان داشت! دکارت نخست با ابداع هندسه ی تحلیلی برای خودش در معبد غول های اندیشه جایگاهی دست و پا کرد. کا او در هندسه ی تحلیلی تحقق رویای فیثاغورث در نشان دادن رابطه ی میان هندسه ی مسطحه و جبر محض بود.
پس از انجام این کار در حوزه ی ریاضیات، در سال 1633 تصمیم به انتشار دست نوشته ی خود در فیزیک گرفت.
اما هنگامی که باخبر شد 17 سال قبل گالیلو گالیله به خاطر تدریس دیدگاه هایی درباره ی دنیای فیزیکی و بسیار نزدیک به دیدگاه های دکارت به وسیله ی دستگاه تفتیش عقاید دستگیر شده است، شتابان نزد ناشر رفت تا دست نوشته ها را پس بگیرد.
دکارت کاتولیکی ملتزم بود، اما عقیده داشت که دین به روایتی که بعضی هم کیشان اش از جمله بعضی افراد صاحب نفوذ می فهمیدند و پیروی می کردند. آکنده از تناقض و خرافات است.

او موضع گیری ارتجاعی کلیسا در مقابله با علوم نوپا، از جمله نوشته های اخترشناسی گالیله را بر نمی تافت.
دکارت بر این نظر بود که یک تصویر درست از انسان باید هم دربرگیرنده ی ارزش های معنوی باشد و هم ظرفیت لازم برای بررسی های علمی جدی را داشته باشد.
دکارت در جستجوی مبنایی محکم با قطعیت مطلق بود تا دستگاه شناخت عینی و تازه ی خود را بر آن استوار سازد.

برای این منظور نوعی زوش (( شک ریشه ای radical adoubt)) را برگزید که شعارش این بود:
(( در همه چیز باید شک کرد ))

دکارت در مورد هر آن چیزی که می شد شک کرد، حتی در مواردی که زمینه های شک ورزیدن ضعیف بود، شک ورزید، تا در نهایت به کشف قضیه ای برسد که به لحاظ منطقی غیر قابل شک و تردید باشد.
چنین شکی اگر وجود می داشت، شالوده ی قطعی کل شناخت را تشکیل می داد.
او می نویسد:
(( من باید برای همیشه به طور جدی خود را از چنگ تمام عقایدی که قبلا پذیرفته ام رها سازم، و چنانچه در پی احداث سازه ای محکم و دایمی در علم هستم، ساختن یک نظام جدید را از شالوده آغاز کنم))
این طرح ریشه ای ایجاب می کرد که او (( خانه ی شناخت)) کهن را که زیر بار دیرک های پوسیده و الوارهای لرزان قرار داشت ویران سازد و بازسازی آن را از شالوده آغاز کند.

دکارت به خوبی می دانست چنانچه بخواهد برای نجات خود از چنگ تمام باورهای گذشته، شمار بی پایان باورهای موجود را یک به یک به چالش بکشد، تا ابد طول خواهد کشید، و لذا همچونیک بازرس موریانه خوردگی به این فرض توسل جست که چنانچه یکی از ستون های نگهدارنده ی اصلی موریانه خورده باشد، کل بنا در معرض خطر خواخد بود.
به این ترتیب سازه ای را برای بررسی انتخاب کرد که بخش اعظم شناخت بر آن استوار بود، و این سازه اطلاعات مربوط به دنیای خارج بود که از طریق حواس پنج گانه به دست می آمد.
او می نویسد:
(( تمام آنچه را که تا به امروز به عنوان حقایق قطعی پذیرفته ام، یا از حواس خود آموخته ام، و یا از طریق آنها))
شگفت آن که این روش تردید ریشه ای منشا عمده و اولیه اطلاعات را با یک ضربه از صحنه خارج می کند. او اعلام می کند که حواس فریبکارانی شناخته شده اند، و اعتماد به یک دروغگوی شناخته شده دور از عقل است.

حرف دکارت روشن است. همه ی ما درباره ی توهمات بینایی در استخر، آب در جاده، و نیز توهمات مربوط به حواس دیگر چیزهایی می دانیم.
به این ترتیب شک ریشه ای به ناگهان دکارت را از تمامی اطلاعات به دست آمده از حواس محروم کرد.

اما دکارت بلافاصله احساس می کند که بیش از حد به جلو دویده است. او می نویسد:
(( و من چگونه می توانم انکار کنم که این دست ها و این بدن به من تعلق دارند، مگر آن که خود را با اشخاصی مقایسه کنم که عاری از هر گونه حسی، مغزشان چنان در چنبره ی سفرای سیاه اسیر و مکدر است که مدام به ما اطمینان می دهند که پادشاه اند، حال آن که به واقع آدم هایی تهیدستند ... یا کسانی که تصور می کنند کله ای سفالی دارند، یا کدوتنبل هستند، یا از شیشه ساخته شده اند. اما آنها دیوانه اند، و من هم اگر از این نمونه های اغراق آمیز پیروی کنم به اندازه ی آنها دیوانه خواهم بود))
دکارت می گوید کسی که به دستان خود خیره می شود و در حیرت است کخ این دستان به او تعلق دارند یا خیر، فیلسوف نیست، بلکه دیوانه است.

او به نتیجه می رسد که هیچ آزمونی وجود ندارد که با قطعیت مطلق ثابت کند که در احظه ای معین شخص در حال رویا دیدن است. بنابراین، دکارت سازگار با شک ریشه ای، بر این فرض است که همواره این امکان وجود دارد که شخص در حال خواب دیدن باشد.
این فرض هرگونه امکان رسیدن به یک شناخت قطعی را از طریق حواس ابطال کند.
درباره ی ریاضیات چه می توان گفت؟
شاید ریاضیات نامزد خوبی برای قطعیت مطلق باشد. دکارت می گوید:
(( صرف نظر از این که خواب باشم یا بیدار، دوبعلاوه ی سه همیشه برابر با پنج است، مربع هرگز نمی تواند بیش از چهار ضلع داشته باشد، و ناممکن به نظر می رسد که حقایقی به این روشنی و آشکاری را بتوان نادرست یا غیر قطعی به به حساب آورد))
اما تردید ریشه ای، دکارت را وادار می کند که چنانچه دلیلی برای تردید وجود داشته باشد، حتی در ساده ترین قضیه های حساب نیز تردید کند.

بسیار خوب، اگر آفریدگار جهان خدای کریم کاتولیسیسم نباشد که دکارت از کودکی درباره ی او چیزهایی یاد گرفته است، بلکه شیطانی نابغه و بدکردار باشد که تنها هدف اش فریب دادن آدم ها است، در این صورت حتی ساده ترین داوری های حساب نیز می توانند نادرست باشند.
بسیار خوب، در صورتی که حواس دکارت او را فریب دهند، یا در حال خواب دیدن باشد، یا شیطانی با قدرت متعال تمام نیروی خود را برای فریب دادن او بکار گیرد، آیا باز اندیشه ای وجود دارد که دکارت از باب آن یقین داشته باشد؟ آیا حقیقتی وجود دارد که حتی برای یک دیوانه درست و قطعی باشد؟
آری، تنها و تنها یک حقیقت این چنینی وجود دارد:
(( من فکر می کنم، پس هستم ))

حتی اگر حواسش او را فریب دهند، حتی اگر در حال خواب دیدن باشد، این قضیه مادام که او بیان اش می کند یا آن را در آگاهی خود دارد صادق است.
تنها و تنها همین قضیه است که تحت هیچ شرایطی قابل تردید نیست.
دکارت باید اکنون راهی برای فرار از چنگ (( خودمداری solipsism)) پیدا کند، یعنی خود را از قید و بندهای ذهنیت خود نجات دهد و وجود جهان خارج را به کرسی بنشاند.
برای انجام این کار به درون نظر می افکند و محتوای ذهن خود را به دقت مورد بررسی قرار می دهد، زیرا در این شرایط یعنی کار کردن با قوانین سفت و سخت تردید ریشه ای محتوای ذهن او تمام چیزی است که دکارت می تواند با آن کار کند.
دکارت کشف می کند که ذهن علاوه بر داده های حسی ، حاوی چهار تصور ذاتی(innate ideas) یا همان سایه های افلاتونی نیز هست که از داده های حسی مشتق نمی شوند.

در واقع از دیدگاه دکارت همین تصویر (( خود بودن)) یکی از این تصورات ذاتی است.
تصورات ذاتی دیگر عبارتند از:
همسانی (که تصور (( این همان)) بودن است)
جوهر (که همان تصور (( چیز بودن)) است)
خدا ( تصور یک (( هستی کامل)) است)
چنانچه بتوان اثبات کرد که تصورات (( جوهر)) و (( خدا)) واقعی اند، این نتیجه حاصل خواهد شد که در جهان علاوه بر آگاهی دکارتی، چیز دیگری هم وجود دارد.

در پایان دوبرهان مهم دکارت در باب وجود خداوند را بیان می کنم:
برهان اول:
(( وجود را نمی توان از ذات پروردگار جدا کرد، درست همان طور که نمی توان تاین واقعیت را که مجموع سه زاویه ی مثلث برابر با 180 درجه است از جوهر مثلث تفکیک کرد، یا فکر وجود یک کوه را از وجود یک دره، لذا عقیده به وجود خدایی کامل که لاوجود باشد یعنی فاقد وجه معینی از کمال باشد، همان قدر بی معناست که تصور وجود کوهی که فاقد دره باشد))
برهان دوم در چهار بند ارائه شده است:
الف) این واقعیت که من شک می کنم ثابت می کند که هستی ناکاملی هستم.
ب) تنها در صورتی می توانم بدانم ناکامل ام که فکر کمال را درک کنم.
ج) تصور من از کمال فقط می تواند از یک چیز نشات بگیرد، ( هیچ چیز نمی تواند از علت خود کامل تر باشد، و در تجربه ی عملی من هیچ چیز آن قدر کامل نیست که علت خطور فکر کمال در ذهن من باشد.)
د) بنابراین یک هستی کامل(خدا) وجود دارد. ( که فکر کمال را به ذهن من متبادر می کند)
در نتیجه دو برهان فلسفی مهم دکارتی عبارتند از:
1- من شک می ورزم، پس وجود دارم.
2- من شک می ورزم، پس خداوند وجود دارد.