توماس هابز (Thomas Hobbes):
توماس هابز(1679-1588) نیز معاصر دکارت و درگیر مسائلی مشابه او بود.
هابز یک پیرمرد خنزرپنزر پرخاشجو بود که همه ی عرصه ها سر می کشید. ( او با تکیه بر تجربیاتی که در ریاضی کسب کرده بود مدعی شد که مساله تربیع دایره و تعکیب کره را حل کرده است)
وی در مقاطع مختلف علیه همه ی احزاب سیاسی در بریتانیا موضع گیری کرد و سرانجام مجبور شد به فرانسه بگریزد.
هابز با پیاده کردن و برچیدن بساط ثنویت گرایی، به سادگی معضل دوگانه گرایی دکارت را حل کرد. او با چنان صدای بلندی به دفاع از ماده گرایی مکانیستی برخاست که یادآور اتم گرایی دمکریتوس بود، و به این ترتیب یک سمت نمودار دکارتی را مردود شمرد، همچنین با خداناشناسی به ظرافت پنهان شده است.
ش (( جوهر نامتناهی)) دکارت نیز رد کرد.
از نظر هابز تنها چیزهایی که در واقعیت وجود داشتند، اجسام در حال حرکت بودند. به رغم این دعوی که (( در همه جا تنها اجسام وجود دارند)) هابز عملا وجود اندیشه را نفی نمی کرد، بلکه آن را صرفا (( خیالات)) سایه های فعالیت مغز و پدیده هایی زودگذر می دانست که بر نظام جسمانی تاثیری ندارند.
به همین ترتیب، هر چند (( جبر باور determinist)) بود، اما مانند رواقیون و قدیس آگوستین (( جبر باور نرم )) بود. ( جبر باور نرم عقیده دارد که آزادی و جبر با هم سازگارند).
پذیرش آزادی معنی دار بود، مشروط به آن که منظور از آن (( حرکت بدون مانع)) باشد.( آب در یک مجرا ضرورتا و آزادانه به سمت پایین جریان می یابد).
فلسفه ی هابز بسیار بدبینانه است.
هر موجود زنده ای از قوانین بقای فردی تبعیت می کند، بنابراین همه ی کنش های انسانی تحت تاثیر منافع شخصی و تلاش برای کسب قدرت قرار دارند.
نوع دوستی فکر بدی نیست، بلکه تنها نمایش موجوددر شهر است:
(( هدف از اقدامات داوطلبانه ی هر آدمی، دست یافتن به چیز خوبی برای خود اوست))
بیشترین معروفیت هابز به فلسفه ی سیاسی او مربوط می شود که تحت تاثیر نظریه ی خودپرستانه ی انگیزش قرار دارد.
او دولت را هیولایی مصنوعی می دانست که اندک آزادی موجود در طبیعت را محدود می کند و فرد را زیر سیطره ی خود در می آورد، اما در مقایسه ی آن با (( وضع طبیعی state of nature)) که زیر سیطره ی تقدس و ترس قرار دارد، (( هر انسان دشمن هر انسان است)) و زندگی (( تنها، فقیر، شکننده، خشن و کوتاه)) است، وجود دولت را امری موجه می دانست.
در وضعیت طبیعی، نه قانون وجود دارد، نه اخلاق و مالکیت، بلکه تنها (( حق طبیعی natural right)) وجود دارد، حق صیانت از خود با استفاده از هر وسیله ای که در دسترس قرار دارد، از جمله قهر و کشتار.
به عنوان مثال:
اگر دو نفر در جزیره ای دورافتاده گرفتار شوند و به اندازه ی کافی نارگیل برای خوردن نداشته باشند، در این صورت هیچ یک از آنها جرأت پشت کردن به دیگری یا خوابیدن را نخداهد داشت، زیرا از آن بیم خواهد داشت که طرف مقابل با صخره ای بر سرش بکوبد تا همه ی نارگیل های موجود را تصاحب کند.
اما چنانچه هر دو عاقل باشند به این نتیجه می رسند که محتمل ترین راه بقای آنها این است که توافق کنند از اعمال خشونت علیه یکدیگر بپرهیزند و در تصاحب نارگیل ها با هم سهیم شوند.
مشکل این است که در هر صورت اگر یکی از طرفین بتواند راهی پیدا کند که این پیمان را بشکند، در این صورت هیچ دلیلی وجود ندارد که از انجام این کار خودداری کند.
لذا آنها برای آن که یکدیگر را مورد تعرض قرار دهند، دلایل کافی در دست دارند.
به رغم توافقی که با هم کرده اند باز هم هیچ یک جرأت چشم بر هم گذاشتن ندارند.
برای رسیدن به یک راه حل لازم است که نفر سومی پیدا شود، و دو نفر اول همه ی سنگ های موجود و حق خود را برای اعمال قهر به نفر سوم بسپارند.
در عوض نفر سوم قول بدهد که از قدرت مطلق خود برای تضمین وفاداری دو نفر اول به پیمانشان با یکدیگر استفاده کند.( او می تواند یک پادشاه یا پارلمان باشد و در هر حالت منشا اقتدار است).
این همان ((قرارداد اجتماعی )) معروف هابز است.
او به این نتیجه رسیده بود که هیچ چیز نمی تواند مانع از سوء استفاده ی فرمانروای جدید از قدرت شود.
اما عقیده داشت که دولت حتی با در نظر گرفتن سوء استفاده ی ناگزیرش از قدرت، بهتر از هراس های ناشی از هرج و مرج در (( وضعیت طبیعی)) است.