جرج بارکلی (George Berkeley):
جرج بارکلی در سال 1685 در ایرلند دیده به جهان گشود. در کالج ترینیتی در شهر دوبلین درس خواند. از سال 1734 تا هنگامی که دیده از جهان فروبست یعنی سال 1753؛ اسقف کلوین بود. همینک نیز اغلب از او با عنوان اسقف بارکلی یاد می کنند.
جالب است که بدانیم تعدادی از آثارش که سبب شهرت او شدند در سنین جوانی – بین 20 تا 30 سالگی – به نگارش در آمدند. بیشتر وقتش را به فعالیتهای اجتماعی می گذرانید. یکی از کالجهای دانشگاه ییل به نام او است. همچنین شهر برکلی در ایالت کالیفرنیای آمریکا نیز به یاد او نامگذاری گردیده است.
بارکلی از همان اوان دوره ی جوانی مطالعه ی آثار فلسفی را شروع می کند و یکی از آثاری که بسیار ذهن او را معطوف خود نمود کتاب رساله درفاهمه ی انسانی جان لاک بود. بارکلی مرعوب این کتاب و شهرت فراوانش شد، اما بارکلی نظریه پردازی اش را نیز در تقابل با آرای لاک شروع کرد.
نکته ی اساسی که بارکلی مطرح می نماید این است که هیچ چیز در تجارب ما به ما اجازه نمی دهد وجود چیزی را نتیجه گیری کنیم که در تجربه نیست.
بارکلی با دکارت موافق بود که ما از طریق بی واسطه ترین تجربه، به وجود خود به عنوان موجودی خودآگاه، آگاهی داریم. اما می گفت حق نداریم که بر همین اساس، وجود اشیای مادی دست نیافتنی و تجربه نشدنی در قالب مفاهیم را در جهان خارج مدعی شویم. البته نباید از آنچه گفته شد اینگونه استنباط کنیم که بارکلی فیلسوفی شکاک منش بود، بلکه برعکس او بسیار بر این موضع تاکید داشت که فلسفه اش ضد شکاکیت است.
ادعای بارکلی این بود که هر آنچه خارج از وجود ما است مادی نیست بلکه بنیاد و گوهر همه چیز در دنیا از روح تشکیل شده است. بارکلی منکر وجود ماده بود و جهان موجود را آفریده ی ذهن می دانست؛ تنها فاعل یا علت حقیقی در دنیا روح است.
بارکلی اسقف بود و مادی گرایی را ناپسند می شمرد. به نظر او و بسیاری دیگر از فلاسفه در آنزمان، مادیگرایی یا اعتقاد به اصالت ماده سرچشمه ی الحاد و خدانشناسی بود.
لاک بین جهانی که برای ما به نمایش در می آید و آن چیزی که در ذاتش نهفته است قائل به تمایز بود اما بارکلی حتی برای ذات جهان نیز اصالتی قائل نشد و فقط جهان را آنگونه که به ما می نماید مورد توجه قرار داد.
خداوند روح نامتناهی است و انسانها روحهای متناهی. روحهای متناهی آفریده ی روح نامتناهی هستند و خداوند از طریق جهان خودش با ما در ارتباط است. تجربه هایی که برای ما حاصل می شود را خداوند به ما می دهد. جهان در واقع زبان خدا است و قوانین علمی و معادلات ریاضی که با تجارب ما در آمیخته شده، قواعد صرف و نحو آن را تشکیل می دهد.
این موضوع که بارکلی مطرح می کند مفهموم ما از هر چیز عاقبت باید به تجربه یی که ما از آن چیز حاصل می کنیم برگردد، از مایه یی قوی برخوردار است. لاک معتقد بود که به دست آوردن طبیعت اشیا آسان نیست و به رغم تلاشهای ما این احتمال وجود دارد که بتوانیم سر از کار آنها در آوریم. اما بارکلی هستی یا واقعیت مستقل و اسرارآمیز را منکر می شود.
اگر چه تلاش بارکلی برای اثبات عدم وجود ماده سبب شده است تا او را فیلسوفی خام و ساده بنامند، اما توجه او به مفهوم داده ی حسی از اهمیت بسیار برخوردار است. داده های حسی ناشی از خیالپردازی همانند داده های حسی ادراک پدیده های واقعی از اهمیت و شاید هم اصالت برخوردار باشند.
دستگاه فکری بارکلی همواره توان پیروان اصالت واقع را به چالش کشیده است و خود سرچشمه ی افکار تازه برای انواع مخالفان اصالت واقع تا به امروز بوده است.