فلسفه پساکانتی بریتانیایی و قاره ای
قرن نوزدهم
قرن نوزدهم
اگر کانت بر این گمان بود که (( فلسفه انتقادی)) پایان کار نظریه پردازی متافیزیکی را رقم خواهد زد، سخت در اشتباه بود.
حتی در دوران حیات خود او نسلی از پژوهندگان متافیزیک وارد میدان شندند که بعضی از آنها برای پیشبرد نظریه پردازهای خود در فراسوی مرزهایی که کانت در نقد خود مشخص کرده بود، از اصول کانتی بهره می گرفتند.
کانت مخصوصا از این بابت آزرده بود که شماری از فلاسفه با بهره گیری از اندیشه ها و اصطلاحات او خود را کانتی می نامیدند، حال آنکه مروج نوعی ایده آلیسم فوق العاده متافیزیکی بودند که کانت آن را مردود شمرده بود.
اما باید گفت که مسئول این سیر رویدادها تا اندازه ای خود او بود.
این خود او بود که واقعیت غیرانسانی را نومن یا شی فی نفسه تعریف، و آن را خارج از دسترس اندیشه بشر اعلام کرده بود.پیامد این فکر آن بود که اندیشه بشر فقط به خودش دسترسی دارد.
همان طور که فیلسوف ایده آلیست پیشین، جرج بارکلی، می توانست بگوید، یک دنیای نومن دسترس ناپذیر، چندان بهتر از نبود چنین دنیایی نیست.
در واقع، ایده آلیسم این نسل جدید فیلسوفان آلمانی، محصول نارضایتی آنها از این دعوی کانت بود که:
یک دنیای غیر ذهنی وجود دارد که شناخت ناپذیر است.