دشمن ترینِ سخنان نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، آن است که چون کسی به دیگری بگوید : «از خدا بترس»، آن شخص پاسخ دهد : «تو خودت را بپای» [و پندش را گوشنکند] . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :81
کل بازدید :83011
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/24
11:59 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
تصویر



اثبات گرایی منطقی:

نمونه بارز دیدگاهی که عقیده دارد وظیفه ی فلسفه پرداختن به تحلیل منطقی است در میان گروهی از فیلسوفان اروپایی ظهور یافت که به اثبات گرایان منطقی معروف شدند.
این حرکت از دل سمینارهایی درباره ی فلسفه علم بیرون آمد که در اوایل دهه ی 1920 توسط پروفسور موریتس شلیک در دانشگاه وین برگزار شد.
گروه اصلی که خود را(( حلقه ی وین )) می نامید، عمدتا از دانشمندان علاقمند به فلسفه تشکیل می شد که می خواستند با علمی کردن فلسفه بر ارج و قرب آن بیفزایند.
منبع الهام فنی آنها در وهله ی اول آثار کسانی از قبیل ارنست ماخ، ژول پوانکاره، آلبرت اینشتین بود.
الگوی تحلیلی منطقی خود را از کتاب اصول ریاضیات راسل و وایتهد و رساله ی منطقی-فلسفی ویتگنشتاین به عاریت گرفتند(به رغم تمایل شدید اعضای این حلقه، ویتگنشتاین به آنها نپیوست.)

حلقه ی وین در مقابل بخش اعظم تاریخ فلسفه دیدگاهی تعارض آمیز داشت و تنها تجربه گرایی هیوم و موضع ضد متافیزیکی کانت را در خور توجه می دانست.
علاوه بر شلیک( که در سال 1936 روی پله های دانشگاه وین به دست یک دانشجوی دیوانه کشته شد!) سایر اعضای این جنبش عبارت بودند از:
اوتو نیورات، هانس رایشنباخ، ا.ج.آ.یر و ردلف کارناپ.
در اوایل دهه ی 1930 شور و شوق آنها برای دست یافتن به حقیقت علمی شهره شده بود، ولذا نازی ها با آنها میانه خوبی نداشتند.
اعضای این حلقه نیز از نازی ها خوششان نمی آمد و به قدرت رسیدن هیتلر آنها را در دانشگاه های بریتانیا و آمریکا پراکنده کرد.
به قیمت ساده کردن بیش از حد برنامه ی اثبات گرایی منطقی (البته فقط اندکی) می توانم بگویم که پروژه اصلی حلقه ی وین، احیاء و روز آمد کردن دو شاخه ی هیوم بود.

می توان نشان داد که همه ی گزاره های شناخته شده یا تحلیلی اند(همان گویی که نفی اش به تناقض با خود منجر می شود) یا ترکیبی(گزاره هایی که تائیدشان به مشاهده و آزمایش وابسته است)، یا بی معنا.
بنابراین نتیجه گیری اثبات گرایان از بسیاری جهات به نتیجه گیری هیوم شباهت داشت.
از دیدگاه اثبات گرایان حتی پاره ای تأملات شکاکامه ی هیوم نیز بیش از حد متافیزیکی به شمار می آمد.
هیوم ادعا می کرد دلیلی وجود ندارد که باور کنیم رویدادی باعث وقوع رویداد دیگری می شود، زیرا هیچ داده ی حسی، علت را نشان نمی دهد، داده های حسی فقط سلسله ای از رویدادها را به نمایش می گذارند.
اما از نظر شلیک، جستجوی هیوم برای یافتن موجودیتی که با نام ((علت)) منطبق باشد، خود اقدامی مشکوک بود.
شلیک می گوید:
((واژه ی علت))آن طور که در زندگی روزمره به کار می رود، معنایی جز منظم بودن توالی ندارد، زیرا برای اثبات گزاره هایی که (( علت)) در آنها به کار گرفته می شود، هیچ راه دیگری وجود ندارد...معیار علیت، پیش بینی موفقیت آمیز است. این تمام چیزی است که می توانیم بگوییم.

اظهار نظر های شلیک درباره ی علیت، وجه دیگری از دیدگاه اثبات گرایانه را آشکار می سازد.
و آن این است که در مورد گزاره های ترکیبی، معنای یک گزاره، روش اثبات آن است.
علاوه بر این، زبان اثبات باید به جمله های موسوم به (( پروتکلی)) تقلیل یابد.
جمله های پروتکلی جمله هایی هستند که واقعیات خام و قابل اثبات را با سادگی کامل بیان می کنند.
از دیدگاه شلیک، ((این جمله ها نقطه های آغاز مطلقا بی شک و شبهه ی هرگونه شناخت اند))، نمونه چنین جمله ای عبارت است از:
(( موریتس شلیک در تاریخ ششم ماه مه سال 1934، در ساعت 3 و 3 دقیقه بعد از ظهر، اتاق شماره 301 تالار فلسفه، در دانشگاه وین، قرمز را درک کرد.))

اثبات گرایا منطقی که در جستجوی ناگزیری به عنوان شالوده ی علم بودند، به این نتیجه رسیدند که حتی جملات پروتکلی نیز به اندازه کافی قطعیت ندارند، زیرا ساده ترین واقعیات را مشخص نمی کنند.
لذا سعی کردند جملات پروتکلی را باز تقلیل دهند تا به ((جملات تأییدی)) برسند.نمونه ی چنین جملاتی عبارت است از: ((قرمز این جا اکنون))، این جملات قطعی تر بودند. زیرا به اندازه جملات پروتکلی پیچیده نبودند.
اما مشکل این جملات آن بود که عمل نوشتن عبارت ((این جا اکنون)) معنایی پدید می آورد که با معنی جمله ی تاییدی هنگامی که بیان می شد، یکی نبود.
مشکل به همین جا ختم نمی شد، بلکه به نظر می رسید که نامیدن یک تجربه با واژه ی ((قرمز))، از طریق مقوله بندی آن به مثابه عضوی از طبقه ی تجربیات قرمز، از خود این رویداد ادراکی فراتر می رود، و به چیزی بیش از آنچه به واقع در تجربه حضور دارد اشاره می کند.
در نهایت، به این نتیجه رسیدند که قطعیت را فقط می توان در عمل اشاره کردن و تایید از بیخ گلو یافت.
اثبات گرایی منطقی با ناتوانی در نشان دادن ناگزیری مندرج در جملات پروتکلی وتاییدی رو به افول نهاد.
اثبات گرایی منطقی در مواجهه با یک پرسش درونی دیگر به پایان اندوهبار خود رسید:
اگر همه ی گزاره ها یا تحلیلی اند یا ترکیبی یا بی معنا، موقعیت خود این گزاره ها را چگونه می توان تبیین کرد، این که (( همه ی گزاره ها یا تحلیلی اند یا ترکیبی یا بی معنا؟)).

ای گزاره نیز باید یا تحلیلی باشد یا ترکیبی و یا بی معنا.
اگر تحلیلی است (دیدگاه آیر)، صرفا همان گویی است و چیزی درباره ی جهان نمی گوید.
اگر ترکیبی باشد(دیدگاه کارناپ) در این صورت باید بتوانیم به لحاظ تجربی آن را اثبات کنیم. اما اثبات آن نیز امکان پذیر نیست.
بنابراین به نظر می رسد که اصل کلیدی اثبات گرایی نه تحلیلی است و نه ترکیبی.
این سردر گمی، اثبات گرایی منطقی را به پایان راه خویش هدایت کرد.


پروفسور جان ویتلی، با بیان جمله ی زیر در واقع سوگنامه ی آن را نوشت:
(( اثبات گرایی منطقی یکی از معدود مواضع فلسفی است که به آسانی می توان نشان داد به غلط در گذشته است و دعوی اصلی این مکتب برای نام و آوازه اش همین است.))