بهترینِ برادرانت، کسی است که با راستگویی اش تو را به راستگویی بخواند و با اعمال نیک خود ، تو را بهبرترینِ اعمال برانگیزد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :124
کل بازدید :83137
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/26
2:54 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
تصویر



لودویگ ویتگنشتاین (Ludwig Josef Johann Wittgenstein):

لودویگ ویتگنشتاین (1951-1889) مولف رساله منطقی - فلسفی، مهم ترین منبع الهام بخش اثبات گرایان منطقی بود.
ویتگنشتاین در اثر حاضر فضایی بیش از اغلب فلاسفه به خود اختصاص داده است.
علت این امر، ویژگی ممتاز او در الهام بخشیدن به دو جنبش فلسفی جداگانه است:
اثبات گرایی منطقی و جریانی که (( فلسفه زبان معمولی)) نامیده می شود. هر یک از این دو جنبش، در سال های قرن بیستم بر بخشی از سنت تحلیلی سیطره یافت و جالب آن که جریان دوم از بسیاری جهات جنبش اول را مردود می شمرد.
ویتگنشتاین در خانواده ای ثروتمند و فرهیخته در وین به دنیا آمد. او بدلیل عدم علاقه به مادیات تمام ارثیه ی خود را بذل و بخشش کرد.
در سال 1911 به منچستر انگلستان رفت تا در رشته ی مهندسی هوانوردی تحصیل کند. نبوغ او در زمینه ی ریاضی بزودی آشکار شد و او را روانه ی کمبریج کرد تا نژپزد راسل به تحصیل بپردازد.
هنگامی که در کوران جنگ جهانی اول به اتریش بازگشت تا در ارتش ثبت نام کند، گفته می شد که مقدار زیادی کاغذ در کوله پشتی خود گذاشته و رهسپار سنگرهای جنگ شده است.

بزودی به اسارت ایتالیایی ها درآمد و در شرایطی که زندانی جنگی محسوب می شد، نوشتن رساله را آغاز کرد.
این اثر که در کنار تسلای فلسفه، اثر بوئتیوس و بخشی از دن کیشوت سروانتس در زمره ی کتاب های بزرگی قرار دارد که در زندان نوشته شده اند.
رساله که فقط یک صد صفحه حجم دارد، در قالب مجموعه ای از هفت قضیه تدوین شده است.
هر یک از این قضایا با تعدادی مشاهده در مورد هر قضیه، یا مشاهده درباره ی مشاهدات، یا مشاهده درباره ی مشاهدات دنبال شده است.
ویتگنشتاین بر این نظر بود که چون ما می توانیم چیزهای صدقی درباره ی جهان بگوییم، ساختار زبان باید به نوعی بازتاب ساختار جهان باشد.
او می گوید: ( جهان مجموعه ی بوده هاست نه مجموعه ی شی ها) اکنون پرسش این است که واقعیاتی که جهان از آن تشکیل شده اند چیستند؟
آنها همان چیزی هستند که راسل آنها را (( واقعیت ذره ای)) می نامد.
آنها بسیط ترین واقعیاتی هستند که می توان ادعا کرد، و حقایق ساده ای هستند که همه ی حقایق پیچیده تر را می توان با آنها تحلیل کرد.
ویتگنشتاین نمی گوید که این واقعیات دقیقا چیستند، و همین واقعیات بودند که اثبات گرایان سعی داشتند با استفاده از آنها جملات پروتکلی و جملات تاییدی بسازند.

ویتگنشتاین مطرح می کند:
(( اغلب گزاره ها و پرسش هایی که می توان در آثار فلسفی یافت، کذب نیستند بلکه بی معنا هستند. در نتیجه ما نمی توانیم به این گونه پرسش ها پاسخ دهیم، بلکه فقط می توانیم بگوییم که بی معنا هستند))
(( روش درست در فلسفه به شرح زیر است، چیزی نگوییم مگر آن چیزی که بتوان گفت، یعنی گزاره های علوم طبیعی یعنی چیزی که ربطی به فلسفه ندارد و سپس هنگامی که کسی دیگر بخواهد چیزی ماوراء طبیعی بگوید، به او نشان دهیم که در گزاره های خود نتواسته به نشانه های معینی معنا بخشد...این روش تنها روش تاکید درست است))
یک سری بند های معما گونه موجود در رساله ویتگنشتاین باعث ناراحتی حلقه وین شد:
(( اساسا آنچه را که می توان گفت می توان به روشنی گفت، و آنچه را که نمی توان گفت باید درباره اش خاموش ماند))
(( گزاره های من به شیوه ی زیر مطالبی را روشن می سازند: هر آن کس که مرا درک کند، هنگامی که آنها را به عنوان پله هایی برای صعود به فراسو در نظر بگبرد، سرانجام در می یابد که بی معنا هستند. او باید از این گزاره ها فراتر برود تا جهان را به درستی ببیند))
(( این که جهان چگونه است برای امر والاتر به کلی بی تفاوت است. خداوند خود را در جهان آشکار نمی کند))
(( این نحوه ی وجود اشیاء در جهان نیست که آن را رازآمیز می کند بلکه خود وجود آن است))
(( راه حل معمای زندگی در مکان و زمان، در فراسوی مکان و زمان قرار دارد))

حقیقت به تدریج و همراه با بیم و هراس به حلقه ی وین رسید( زیرا آنها آراء ویتگنشتاین را پشتیبان اثبات گرایی منطقی می دانستند)، ویتگنشتاین یک صوفی بود! او بدتر از باورمندان به ماوراء طبیعه بود.
برای مدتی به نظر می رسید که ویتگنشتاین از رساله رضایت دارد. این اثر به همه ی پرسش های فلسفه که به گونه ای معنادار قابل طرح بودند پاسخ می داد.
بعد از رساله ویتگنشتاین مدتی فلسفه را کنار گذاشت و به تدریس در مدرسه ابتدایی روی آورد تا اینکه راسل او را به کمریج دعوت کرد و کرسی استادی مور را به او پیشنهاد داد.
در این زمان ویتگنشتاین کاملا مخفیانه اثر فلسفی جدیدی ارائه داد که تا زمان مرگش منتشر نشد، پس از مرگ او افکار جدید او با عنوان پژوهش های فلسفی انتشار یافت.
اما مدت ها پیش از چاپ این کتاب، روشن شده بود که در اندیشه ی ویتگنشتاین چرخش مهمی صورت گرفته است. خوب یا بد، اثبات گرایی و عرفان رساله هر دو ناپدید شده بودند.
اما همچنان نوعی مخرج مشترک میان این دو وجود داشت.

ویتگنشتاین دوره ی دوم به طور کامل از این سنت گسست، و مدعی شد که (( معنای یک کلمه کاربرد آن در زبان است)) او می نویسد:
(( به ابزار مدجود در یک جعبه ابزار فکر کنید: در این جعبه یک چکش، یک اره، یک انبردست، یک پیچ گوشتی، یک متر، یک چسب و مقداری پیچ و میخ وجود دارد، کارکرد کلمات به اندازه ی کارکرد این اشیاء متفاوا است.(و در دو حالت شباهت هایی وجود دارد)...چیزی شبیه به نگاه کردن به داخل یک کابین لکوموتیو است. دسته هایی می بینیم که همگی تقریبا شبیه به یکدیگرند.( طبیعتا، چون قرار است به دست گرفته شوند) اما یکی از آنها دسته ی یک هندل است که می توان آن را مدام به حرکت در آورد، دیگری دسته ی یک کلید است که فقط دو جایگاه موثر دارد، یا خاموش است یا روشن، سومی دسته ی یک ترمز است که هر چه شخص محکم تر بر آن فشار وارد کند، سخت تر ترمز می گیرد، چهارمی دسته ی یک پمپ است، مادام که به سمت داخل و بیرون به حرکت در می آید کاری انجام می دهد))
زبان نیز مانند ابزارها یا دسته های موجود در کابین یک لکوموتیو می تواند کارهایی انجام دهد و معنای آن در کاری است که انجام می دهد.
یک ابزار می تواند کارکردهای متعددی داشته باشد. در بعضی موقعیت ها یک چکش می تواند همچون یک سلاح یا کاغذ نگهدار استفاده شود. زبان چطور؟ آیا همان طور که اثبات گرایان منطقی پیشنهاد می کنند، فقط دو کاربر دارد( بیان حال و بازنمایی)؟
ویتگنشتاین می پرسد:
(( چند نوع جمله وجود دارد؟ خبری، پرسشی و امری؟ انواع بی شماری وجود دارد: انواع بی شماری از آنچه که ما آن را نمادها، کلمات و جملات می نامیم. و این تکثر ثابت و یکبار برای همیشه نیست، بلکه انواع جدیدی از زبان یا به عبارتی انواعی از بازی های زبانی تازه موجودیت می یابند، و شماری دیگر مهجور و فراموش می شوند))

ویتگنشتاین می گوید:
(( هدف من در فلسفه این است که راه خروج از بطری طعمه را به مگس نشان دهم))
(( نشان دادن راه خروج از بطری طعمه به مگس، حل مسایل فلسفی نبود، بلکه انحلال آنها بود، زیرا نشان می داد که نتیجه ی انحراف از مسیر زندگی روزمره اند))
از دیدگاه او:
(( فلسفه به هیچ روی نمی تواند در کاربرد عملی زبان مداخله کند، و در نهایت فقط می تواند آن را توصیف کند. چرا که نمی تواند مبنایی بر آن پیدا کند، و همه چیز را همان طور که هست بر جای می گذارد))
این قیاس هر چند از جهاتی مناسب به نظر می رسد، از جهاتی دیگر این طور نیست.
ذهن ویتگنشتاین پیوسته دستخوش آشوب و گیجی بود. این مردی که با نوشتن قطعاتی شبیه به نوشته ی فوق، نوعی رضایت خاطر بورژوایی کسب می کرد، زبه طرز اضطراب آوری بی قرار بود.