برترین پارسایى نهفتن پارسایى است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :40
بازدید دیروز :81
کل بازدید :83050
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/25
11:58 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
تصویر



مارتین هایدگر ( Martin Heidegger):

مارتین هایدگر(1976-1889) همکار پیشین هوسرل و شاگرد درس پدیدارشناسی او بود، اما به زودی معلوم شد که دغدغه های فلسفی او با هوسرل کاملا فرق دارد.
دغدغه اصلی هایدیگر چیستی (( هستی)) بود نه هستی های منفرد. آنچه توجه او را به خود جلب می کرد هستی هستی ها و این واقعیت بود که هستی های منفرد اصولا وجود دارند.
هایدگر می خواست(( ما را به یادآوری هستی)) و حیرت زدگی بنیادین در حضور آن بازگرداند. ما باید به خانه ی هستی بازگردیم و در حضورش به ایستیم و به جای آن که صرفا درباره اش نظریه پردازی کنیم، به همنوایی و هماهنگی با آن دست یابیم.
یکی از چیز هایی که مانع بازگشت ما به خانه ی هستی می شود، زبانی است که برای انجام این کار به خدمت می گیریم. این زبان لپبر اثر بقایا و غبار گذشته ی ویران شده ی پوسته بسته، و برای آن که مسیری قابل اعتماد به سوی فهم هستی را نشان دهد باید تمیز و صیقل زده شود.
هر چند زبان یونانی باستان که پیش سقراطیان با آن سخن می گفتند، همچنان نیرومندترین زبان موجود است.
هایدگر این زبان را کاوید و به عمیق ترین ریشه شناسی های آن رفت. به عنوان مثال او کشف کرد که واژه ی یونانی (( هستی)) به معنای چیزی است که استوار و قائم به ذات ایستاده و لذا خود را متجلی می سازد و بیان می کند. و واژه ی یونانی معادل (( حقیقت)) به معنی ناپوشیده بودگی است.

اما صرف مطالعه ی زبان یونانی با صحبت کردن به زبان آلمانی کفایت نمی کند. باید به آغازی دوباره دست یافت که کاملا نوآورانه باشد و در عین حال ما را به ریشه بازگرداند.
برای نیل به این مقصود، سیلابی از واژگان فنی سکه زد، که عده ای را خرسند و شماری دیگر را ناراحت کرد.
به عنوان مثال، به یکی از توصیف های او درباره ی معنای واژه ی ((مراقبت)) توجه کنید:
((پیش تر-از-خودش-هستی-موجود-در-به مثابه هستی-در کنار-جهان-برخورد-شده است))، در این توصیف از 10 مورد علامت ((-)) استفاده شده است!
به آسانی نمی توان فهمید که این نو واژه های مبهم چگونه ما را به معناهای گم شده باز می گرداندند و این که زبان مصنوعی هایدگر به حقیقت نزدیک تر است یا زبان زندگی روزمره.
هایدگر زبان معمول را بازنویسی کرد زیرا عقیده داشت که به حقیقت پنهان زبان نزدیک تر است.
انسان ها در قبال هستنده ها نگرش های معینی دارند. از این نظر ما به سایر حیوانات شباهت داریم. اما برخلاف سایر حیوانات، انسان ها در قبال خود هستی نیز نگرشی دارند، اما خود را با آن ((هماهنگ)) می کنیم.
ما موجوداتی منحصر بفرد هستیم نه فقط به این دلیل که هستی را به پرسش می کشیم، بلکه به این دلیل که با به پرسش کشیدن هستی، هستی خود را نیز به پرسش می کشیم.

ما تنها هستنده ای هستیم که هستی اش برای خودش سوال است. بنابراین هستی ما متفاوت است.
هایدگر این تفاوت را این طور نشان می داد که سایر هستنده ها هستند، اما ما وجود داریم (ex-ist) , او وجود انسانی را دازاین ( آن جا هستن) نامید.
بخلاف سایر هستنده ها که صرفا در جهان هستند، دازاین خود دنیایی دارد، هایدگر این نظریه پردازی اغلب فلاسفه را مردود می شمرد که جهان را در وهله ی اول موضوع شناخت انسان تعریف می کردند.
از دیدگاه او، شناخت صرفا شیوه ای از هستن-در-جهان بود. به علاوه شناخت صرفا یک عمل فکری نبود.
(( فهم)) هر چیزی ((فهم)) آن در بستر کاربرد و به مثابه چیزی خدمت رسان یا خطرناک است.
چیزها صرفا ((فراددستی)) یا ابزار نیستند، آنها صرفا اشیایی برای بررسی های علمی بی طرفانه نیستند، آنها (( دم دستی)) یا شی اند
هستن-در-جهان، متضمن هستن یا دیگران است. در دازاین، آن جا نه تنها آکنده از اشیایی برای استفاده ی ما است، بلکه آکنده از دازاین دیگران است.

رابطه ی ما با دیگران نه فرادستی است، نه دم دستی، زیرا باید بپذیریم که دیگران نیز همان تقاضایی را از ما دارند که ما از آنها.
اما این خطر وجود دارد که در قبال تقاضاهای آنها بیش از حد پاسخگو باشیم.
این امکان وجود دارد که ما دیگر (( نتوانیم خودمان باشیم)) این امکان وجود دارد که جذب آنهابودگی دیگران شویم.
این شکل از وجود غیر اصیل که در آن ما طبق عقاید و آمال آنهای ناشناس زندگی می کنیم، شکلی از ترس است که به تهی بودگی منتهی می شود.
(( سقوط)) اصطلاحی است که هایدگر برای تسلیم شدن به این ترس بکار می گیرد.
ما بواسطه ی اضطراب نیز می توانیم از غیر اصیل بودن به در آییم. ما اضطراب را با شناخت مرگ تجربه می کنیم، اضطراب صرفا همان ترس ساده از مرگ نیست، اضطراب مقوله ای شناختی است.
اضطراب تولید کننده ی این دانش است که ما به سوی مرگ حرکت می کنیم. اضطراب به ما نشان می دهد که دازاین، هستن-به سوی-مرگ است.
ما معنای هستی خود را به مثابه دازاین، در امکان نه-هستن دازاین، یعنی مرگ، درک می کنیم.
همین کشف است که آزادی ما را نیز بر ما آشکار می سازد، زیرا در مواجهه با انحلال قریب الوقوع خود، باید نوعی از زندگی را برگزینیم که به رغم پایان پذیری قطعی، ارزش داشته باشد.