سلام خدمت تمامی دوستداران خرد( فیلسوف) :
((با توجه به اینکه لازمه درک فلسفه تمامی فیلسوفان غرب جستجویی طاقت فرسا را می طلبد. برای راحتی دوستان جوینده حقیقت در این جستار سعی بنده بر این است که تاریخچه ای از سیر ظهور و تکامل فلسفه غرب را بنگارم.))
در ابتدا تعریفی از فلسفه را ارائه می دهم و در ادامه هر زمان امکانش بود طی پست های متوالی فلسفه فلاسفه مختلف را از ابتدا تا کنون قرا می دهم. تا شاید قدمی باشد برای رسیدن به حقیقت.
فلسفه چیست:
واژه یونانی لوگوس (logos) از ریشه واژه انگلیسی لاجیک (logic) ب معنای نظریه یا مطالعه یا توجیه چیزی آمده است. بنابراین لوگوس نوع معینی از اندیشیدن درباره جهان را مشخص می کند. نوعی تحلیل منطقی که چیزها را در بستر منطق قرار می دهد و آن ها را صرفا به نیروی اندیشه تبیین می کند.
فرض بر این بود که این تمرین فکری به خرد (Sophia) منتهی می شود. و کسانی که زندگی خود را وقف لوگوس می کردند، دوستداران خرد (philo) به شمار می آمدند و فیلسوف نامیده می شدند.
این پرسش مطرح می شود که پیش از فلسفه یا لوگوس چه چیزی وجود داشت؟
آنچه وجود داشت میتوس (mythos) بود:
شیوه ای از اندیشیدن که جهان را در بستر سرچشمه های ماوراء طبیعی آن قرار می داد. میتوس چیزهای دنیوی را منتسب کردن آن ها به رویدادهای استثنایی و گاهی مقدس توضیح می داد و باعث شدند جهان « گونه باشد که اکنون است.
در مورد یونانیان میتوس به معنای دنبال کردن امور دنیوی، در کردارهای نمایشی خدایان کوه المپ بود. روایت هایی که این سرچشمه ها را توصیف می کنند، یعنی اسطوره ها، نه تنها تبیین کننده اند، بلکه به لحاظ اخلاقی نیز نمونه و به لحاظ آئینی آموزنده اند.
به عبارت دیگر، آن ها قواعدی را عرضه می دارند که چنانچه همگان از آن ها پیروی کنند، مبتای یک جامعه ی اصیل با هم زیستن ایجاد خواهد شد.
اسطوره ها این مزیت را داشتند که یک دنیای اجتماعی کامل خلق می کردند که در آن همه کردارها معنادار بودند
بدی آن ها این بود که جوامعی ایستا خلق می کردند که در مقابل نوآوری مقاومت می کرد . به گفته ی عده ای دروغ بود.
سپس، دست کم براساس روایت سنتی، فلسفه ناگهان وارد صحنه شد.
بگذریم مقدمه طولانی شد. خواهشمندم دوستان اگر احیانا نظری دارند از گفتن آن ما را مفتخر کنند تا دیگر دوستان نیز استفاده کنند.
ادامه دارد...