سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود رأی، در خطا و اشتباه فرو می افتد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :20
کل بازدید :78708
تعداد کل یاداشته ها : 109
103/2/14
12:5 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]

تصویر


کلود لوی-استراوس (Claude Lévi-Strauss):

سوسور در پایان کار خود خواهان پی ریزی علم تازه ای برای نشانه ها شد و آن را نشانه شناسی نامید.
این علم می بایست بر پایه ی الگوی زبانشناسی بنا شود، هر چند زبانشناسی فقط بخشی از آن بشمار می آمد.
با اندکی مبالغه می توان گفت ساختارگرایی همان علمی است که سوسور خواهان آن بود، علمی که فرمول بندی ویژه ی آن توسط انسان شناس فرانسوی کلود لوی-استراوس انجام گرفت.
لوی تفسیر کارکرد گایانه ی پدیده های اجتماعی را مردود می شمارد، بسیاری از نهادهای اجتماعی به خودی خود هیچ فایده ای ندارند، اما در رابطه با نهادهای دیگر در همان جامعه معنا پیدا می کنند.

به علاوه، لوی به جای آن که منحصرا به سازمان جوامع خاص بپردازد، به جستجوی خصوصیات جهانشمول همه ی جوامع بر می آید.
همه ی فرهنگ ها، به رغم تفاوت هایی که دارند، محصول مغز انسان اند، بنابراین:
((باید در ژرف ساخت آنها ویژگی های مشترکی وجود داشته باشد))
جستجو برای یافتن همگانی ها، آن چیزی است که لوی استراوس را از بدنه ی اصلی جنبش کارکردگرایی جدا می کند و او را در چارچوب سنتی فلسفی قرار می دهد که از افلاتون و ارسطو سرچشمه می گیرد.

این رویکرد در دوران جدید نیز در جستجوی کانت برای یافتن حقایق پیشینی ترکیبی به روشنی دیده می شود.
آنچه در ادعای لوی استراوس تازگی دارد این است که همگانی های انسانی صرفا به صورت نهفته در سطح ساختار حضور دارند، و نه در سطح واقعیت آشکار.
لوی در کتاب ذهن وحشی (1962) سعی می کند ماهیت اساسا منطقی کل اندیشه ی بشر، از جمله انسان های اولیه را نشان دهد.
مبنای منطقی کل فعالیت ذهنی، پذیرش تقابل ها، تضادها، و مشابهت ها است. به این تعبیر ذهن وحشی (( اندیشیدن بطور طبیعی)) همان قدر خردگراست که هر ذهن دیگری.
به اختصار می توان گفت که از دیدگاه لوی استراوس، اصول همگانی اندیشه ی بشر برای همه ی مردم در همه ی دوران ها معتبر است.


  
تصویر



ژاک لاکان (Jacques Lacan):

در سال های پایانی دهه ی 1970 ساختارگرایی بتدریج جای خود را به گروه های پراکنده داد، هر چند غالبا با هم سر ناسازگاری داشتند، اما می توان همه ی آنها را به اصطلاح ((پساساختارگرایی)) مشخص کرد.
در واقع این جنبش نفی تمام و کمال ساختارگرایی نیست، بلکه نوعی تشدید و افراطی کردن بعضی مضمون های آن است. خاستگاه این مکتب نیز مانند ساختارگرایی تنها فلسفه نبود، بلکه در علوم اجتماعی، روانکاوی و نقد ادبی ریشه داشت.
روانکاو فرانسوی ژاک لاکان(1981-1901) کسی است که پل میان ساختارگرایی و پساساختارگرایی را احداث کرد.
این گذرگاه را می توان در کتاب حجیم و مبهم او با عنوان Ecrits مشاهده کرد.
اما لاکان نه مدعی ابداع یک نظریه ی جدید بود و نه حتی مدعی تفسیر مجدد نظریه ی بنیان گذار روانکاوی، زیگموند فروید.

او صرفا می گفت که متن فروید را به دقت قرائت کرده.
لاکان بی واهمه از این که عصب شناسی نتوانسته بود شواهد تجربی مربوط به تایید روانکاوی را آن گونه که فروید پیش بینی کرده بود پیدا کند، مدعی شد که توجیه آن را در زبانشناسی یافته است.
روانکاوی در تحلیل نهایی ((درمان از طریق گفتار)) و اساسا موضوعی در ساحت زبان است.
به نوشته ی لاکان (( ناخودآگاه ساختاری شبیه به زبان دارد)) این نکته نوعی دعوت در پیاده کردن بینش های زبانی در عرصه ی مطالعات ذهن بشر است.
قدر مسلم آن است که نوعی تجربه ی پیش زبانی وجود دارد.

این تجربه باعث می شود که نوزاد به امر واقعی به مفهوم نیچه ای و بی سامان آن دسترسی پیدا کند.
امر واقعی همچوندرد و لذت تجربه می شود، اما دسترسی کودک به زبان باعث می شود که او با واقعیت بیگانه شود.
نیاز ارگانیک(که فروید آن را غریزه می نامید) به مثابه نوعی فقدان اولیه تجربه می شود، از آنجا که نیاز ارگانیک به زبان ترجمه می شود، تبدیل به (( میل)) می شود، و تجربه ی اصیل فقدان به ناخودآگاه رانده می شود.
این مطلب توضیح می دهد که چرا وجود بشر تا این حد سیری ناپذیر است.
در پساپشت میل، نوعی ((فقدان ریشه ای هستی )) جای گرفته است. اما میل نمی تواند مستقیما به آن بپردازد، زیرا مقید به زبان است.
میل نوعی مسیر مجازی را در پیش می گیرد، مجاز، جابجایی معنایی از یک دال به دالی دیگر است که به لحاظ معنایی یا آوایی با اولی مرتبط است.

چنانچه سرگردانی مجازوار نیاز حقیقی را دنبال کنیم، میل را در مسیر هزارتویش باز خواهیم یافت که در نهایت با خودش به عنوان موضوع روبرو خواهد شد.
میل در آرزوی رسیدن به میل است.
این جمله یکی از معانی عبارت بدنام لاکان است که می گوید: (( میل، میل دیگری است))، هر میلی در نهایت میل به آرزو شدن توسط دیگری، یا میل به تحمیل خود بر دیگری است.
پس هر تقاضایی در نهایت تقاضا برای عشق است.

  

 

تصویر



ژاک دریدا (Jacques Derrida):


یکی دیگر از نظریه پردازان مهم جنبش پساساختارگرایی قاره ای، فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا(2004-1930) است.
یکی از ویژگی های دیدگاه او به زیر کشیدن فلسفه از جایگاه ممتازش به عنوان داور خرد بود. فلسفه ی سنتی که دریدا آن را منطق محوری می نامد و به ریشخند می گیرد، سایر صورت های نوشتار، بخصوص صورت های شاعرانه، استعاره ای و ادبی را فاقد ارزش می داند، و عقیده دارد که فاصله ی آنها با حقیقت دورتر از فاصله ی گفتمان فلسفی نیز دچار همان مشکلاتی است که در سایر صورت های گفتار و نوشتار گرفتار آنند و هر گونه کوششی برا این که بگوییم منظور شخص از معنا و واقعیت چیست، ضرورتا خودویرانگر است.
فکر دریدا را می توان تا اندازه ای به این صورت فهمید که چگونه تقریبا همه ی کلمات معانی متکثر دارند.
چنانچه زبان خود دریدا را به کار گیریم آنها خود را ((ساختارشکنی)) می کنند.

از دیدگاه دریدا این واقعیت که همه ی متن ها خود را ساختار شکنی می کنند، در واقع واقعیتی درباره ی زبان و لذا اندیشه ی بشر است.
اما هر کوششی برای فرار از زندان زبان خیابانی است که به خودش باز می گردد.
و چون به گفته ی هایدگر و لاکان برخلاف آنچه که سنتا تصور می شد، این زبان است که خود را خلق می کند، خود را زیر نگاه خیره و ساختارشکنی دریدا، مرکز زدوده می شود و تنزل می یابد.

  
تصویر



فردیناند دو سوسور:

هر چند ساختار گرایی تأثیر مهمی بر فلسفه بر جای گذاشت، اما به واقع از علوم اجتماعی آغاز شد. و خاستگاه آن در تلاقی گاه قرن های نوزدهم و بیستم، کار زبانشناس سویسی فردینان دو سوسور (1913-1857) بود.
در کتاب درس های زبان شناسی عمومی که پس از مر~ او انتشار یافت، سوسور ضمن موافقت با عمل گرایان معاصر و پیش بینی دیدگاه های ویتگنشتاین در سال های بعد، این نظر را مطرح کرد که ((معانی)) به هیچ وجه اسامی جوهرهای ثابت نیستند(برخلاف عقل باوران) و همین طور هم اسامی تجربه های حسی ( برخلاف تجربه باوران).
به گفته ی او معنای یک پدیده ی زبانی، کارکردی از جایگاه آن در ساختار شالوده ای زبان است. این موضوع زبانی نه با ویژگی های ذاتی مثبت خود، بلکه در رابطه ی منفی اش با سایر اجزاء نظام زبان تعریف می شود.
هم به لحاظ آوایی و هم به لحاظ معنایی واژه ((بد)) به این دلیل بد است که واژه دیگری مثل ((بود))، ((باد)) یا... نیست.

از دیدگاه سوسور زبان نظامی از نشانه ها است. هر نشانه ترکیبی از یک صدا (یا تصور صدایی) و یک ایده(یا مفهوم) است. اولی دال و مدلول نامیده می شود.( این فرق گذاری واژه ی شناختی برای همه ی متفکران ساختارگرا اهمیت اساسی دارد)
یک صدا فقط هنگامی می تواند یک نشانه باشد که با یک مفهوم پیوند داشته باشد.
بنابراین باید نظامی از قراردادها وجود داشته باشد که صداها را با مفاهیم مرتبط سازد. زبانشناسی سوسور این نظام را مطالعه می کند.

یکی از تاکیدهای عمده ی نظریه ی سوسور بر دلبخواهی بودن ماهیت نشانه است. به بیان دیگر، رابطه ی میان دال و مدلول صرفا قراردادی است، نه طبیعی.واژه ی ((گربه)) می توانست بر ((سگ)) دلالت داشته باشد. اما تصادفا این طور نشده است.
میان واژه ی گربه و تصوری که ما از آن گربه سان بخصوص داریم، هیچ گونه پیوند طبیعی وجود ندارد.
در این میان استثناهایی وجود دارند که ((نام آواها)) نامیده می شوند.
اما حتی این ها نیز معمولا دلبخواهی تر از آن چیزی هستند که به نظر می رسند. صدای سگ ها در کالیفرنیا (( بو-وو))، اما در فرانسه ((اوا-اوا))، در آلمانی ((وو-وو)) و در ایتالیایی ((بو-بو)) است.
این وجه از نظریه ی سوسور، دارای نوعی پیامد فلسفی ضد افلاتونی است.
نشانه در هر دو انتهای آن دلبخواهی است. به عبارت دیگر، در هر دو انتها هیچ گونه مطلقی وجود ندارد.
بنابر این دال و مدلول هر دو صرفا موجودیتی نسبی اند.

آنها فقط تا جایی وجود دارند که به موجودیت های دیگر مرتبط می شوند و این رابطه صرفا رابطه ای منفی است.
سوسور درباره ی نشانه ها می گوید:
((دقیق ترین ویژگی آنها این است که آن چیزی هستند که دیگران نیستند))
سوسور زبان را با شطرنج مقایسه می کند( کاری که ویتگنشتاین هم بعدها انجام داد)
شکل مهره های شطرنج دلبخواهی است، هر شکلی مادام که یک مهره ی بخصوص را از مهره هایی با کارکردهای متفاوت تفکیک کند، کا خود را انجام می دهد.
هویت یک مهره ی شطرنج(با یک دال، یا یک مدلول یا یک نشانه) به جوهر ذاتی آن وابسته نیست، بلکه کاملا تابع تفاوت های درونی نظامی است که به آن تعلق دارد.
به گفته ی سوسور:
(( فقط تفاوت ها وجود دارند، بدون هر گونه وجه ایجابی))

  

تصویر


ژان پل سارتر (Jean-Paul Charles Aymard Sartre):

یکی دیگر از پیروان اولیه هوسرل، ژان پل سارتر(1980-1905) بود.
سارتر علاوه بر آن که از مهم ترین فلاسفه ی قرن بیستم بود، مقاله نویس، رمان نویس، و نمایشنامه نویس هم بود.
اندیشه های فلسفی اولیه او در رمان تهوع(1938)، رساله های تعالی خود(1936)، هستی و نیستی(1943) و مقاله های (( اصالت وجود نوعی انسان گرایی)) درج شده است(1946).
در این آثار نه تنها تاثیر هوسرل، بلکه نفوذ کی یر کگور را نیز شاهدیم.
نخست بهتر است نگاهی به نظریه ی آگاهی سارتر بیندازیم. سارتر از هوسرل آموخته بود که آگاهی همواره ارجاعی است، و فراتر از خودش به یک چیز تعلق می گیرد.
((آگاهی نیندیشیده)) همان آگاهی است پیش از آن که درباره اش تأمل یا فلسفه ورزی شده باشد.
هستی نه تنها ضروری نیست، بلکه پوچ است. نه تنها ((دلیل کافی)) برای هستی ((هستی)) وجود ندارد، بلکه هیچ دلیلی برای وجود آن هم در دست نیست.
لذا مکتب اصالت وجودی سارتری، وجود خود را نوعی فزونی در دنیایی پوچ تعریف می کند. با این همه انسان ها وجود دارند. آنها بدون آن که خود خواسته باشند به درون دنیایی بی معنا پرتاب شده اند. پرسش این است که رابطه ی میان انسان ها و جهان چیست؟
مهم ترین شکل این رابطه ((پرسشی)) است. من با به پرسش کشیدن جهان، نوعی نیستی را در هستی آشکار می سازیم.
وقتی در یک کافه دنبال پیر می گردم و متوجه می شوم که پیر آن جا نیست، نوعی نیستی را در واقعیت آشکار می سازم.(غیاب پیر واقعی است)

به همین ترتیب، کشف می کنم که نوعی نیستی مرا در خودم جدا می کند. میان من و گذشته ام نوعی نیستی وجود دارد ( من آنی نیسم که بودم)، همین طور هم میان من و آینده ام (شخصی که خواهم بود همانی نیست که هستم).
درک این نکته باز هم مرا وادار می کند که ((به انتظار خودم در آینده بنشینم، اضطراب ناشی از ترس از پیدا نکردن خودم در آن جا است، و این که دیگر حتی دلم نمی خواهد آن جا باشم)) این اضطراب ناشی از این کشف من است که خودم یک موجود با ثبات و استوار نیستم که با گذشت زمان دوام یابد، بلکه آفرینه ای هستم که من هر لحظه باید آن را بسازم و بازسازی کنم.
نه تنها باید خود را بیافرینم، بلکه باید دنیای خود را هم بیافرینم. من با ارزش بخشیدن به جهان این کار را انجام می دهم.
از دیدگاه پیشاسارتری از آزادی، ارزش ها مقدم بر آزادی من وجود دارند. من در میان این ارزش ها قرار گرفته ام و آزادی من توانایی ام در انتخاب از میان این ارزش های از پیش موجود است.
از دیدگاه سارتر، من از رهگذر آزادی و با انتخاب جنبه هایی از جهان به آن ارزش می دهم.
زندگی معنا یا ارزشی جز آن چه من به آن می دهم ندارد. و سرانجام، ارزش های انتخابی من قابل توجیه نیست، چون هیچ گونه ارزش سرمدی(افلاتونی)، لوح سنگی یا کتاب مقدس که بتوانم برای توجیه انتخاب های خود به آن توسل جویم وجود ندارد.
در تحلیل نهایی، هیچ مجموعه ای از ارزش ها، به طور عینی ارزشمندتر از مجموعه ای دیگر نیست.
مسلما این کشف به اضطراب بیشتر منتهی می شود.
(( آزادی من از این که شالوده ی ارزش ها است، اما خود شالوده ای ندارد مضطرب است))
یقینا آزادی من مطلق نیست. در ساحت وجود، آگاهی در مقابل ((واقع بودگی))( یعنی چیزی که نتوان تغییرش داد) حرکت می کند.

لازمه ی تفسیر واقع بودگی آن است که دنیایی بیافرینم و در آن سکونت گزینم. من همواره در (( موقعیت)) قرار دارم، و همواره آزادانه دنیاهایی خلق می کنم. از این جهت... ((من محکوم به آزاد بودن ام))
اغلب مردم دنیاهای خود را بر ((باور نادرست)) بنیاد می نهند.
به بیان دیگر، به جای روبرو شدن با مسئولیت و آزادی، با توسل به سرزنش دیگران، تقدیر، یا ((نظام)) از آنها می گریزند و آنها را نفی می کند.
اما عقیده ی خجسته هیچ گونه سرزنشی را بر نمی تابد. ما نمی توانیم بزرگ شدن مان، والدین مان، فقرمان یا ((روزگاران سخت)) را سرزنش کنیم، چون تنها خودمان هستیم که درباره ی معنایی که این چیزها برای ما دارند تصمیم گیری می کنیم.
ما همواره آزادیم چون همیشه انتخاب های بدیلی در اختیار داریم، بدیل نهایی مرگ است. چنانچه خودم را نکشم، هر انتخابی که کرده باشم بدیلی در مقابل مرگ است.
یکی از پیچیدگی های عمده ی تجربه ی آزادی توسط ما این است که باید با سایر هستی های آزاد روبرو شویم.
وقتی دیگری به من نگاه می کند و مرا به موضوع نگاه خیره ی خود بدل می سازد، وحدتی را که من بر آگاهی خود تحمیل کرده ام، به طور لحظه ای در هم می شکند.

من فقط با نگاه کردن به او و تبدیل اش به موضوع خودم می توانم منیت خود را بازیابم.
سارتر می گوید:
(( جهنم یعنی دیگران))
او عقیده داشت که همه ی ما قهرمان هستیم.
انسان اصیل می داند که در نهایت همه ی اعمال اش در مقابل مرگ و پوچی وجود بیهوده اند و با این همه باز هم ایستادگی می کند.
او به شیوه ی خدایان، دنیایی بر دنیای دیگر می آفریند.
مانند سیزیف، بدون هرگونه عذر و بهانه و شکایت، هر روز صخره سنگ خود را از شیب تند وجود بالا می برد.
او خود آن را خلق کرده است.


  
   1   2      >