ادامه تعریف فلسفه:
این طور نیست که ناگهان نوعی خداناشناسی جسور سربرآوده و همه تبیین ها یا محدودیت های دینی را نفی کرده باشد.
در واقع خداناشناسی آن طور که امروزه فهمیده می شود، در دنیای باستان ناشناخته بود. کاری که این لاسفه اولیه یونانی کردند قالبریزی دوباره ی معماهای همیشگی مربوط به واقعیت، با تاکید بر عملکرد پدیده های طبیعی به جای خدایان بود.
به عنوان مثال آن ها کیهان زایی (cosmogony) (نظریه های مربوط به پیدایش جهان) را کنار گذاشتند و به جای آن کیهان شناسی (cosmology ) )نظریه های مربوط به چیستی جهان) را ترویج کردند.
این جهت گیری کدید منادی آغازهای شیوه ی تفکری بود که یونانیان اندک زمانی بعد آن را فلسفه (دوست داشتن خرد) نامیدند.
ما می توانیم در این تلاش های اولیه، آن چیزی را ببینیم که امروزه رشته های اصلی فلسفه را تشکیل می دهند:
هستی شناسی(ontology) : نظریه های مربوط به هستی
معرفت شناسی(epistemology): نظریه های شناخت
آکسیولوژی(axiology): نظریه ی ارزش
اخلاقیات یا فلسفه اخلاق(ethics – moral philosophy): نظریه ی رفتار درست
زیبایی شناسی(aesthectics): نظریه ی زیبایی یا نظریه ی هنر
منطق(logic): نظریه ی استنتاج صحیح
در واقع نظریه هایی را که در یونان باستان مطرح شد، می توان به یک اندازه سرچشمه علم و فلسفه ی غرب به شمار آورد. هرچند در آن روزگاران طرح چنین تمایزی امکان پذیر نبود. با قدری تسامح می توان گفت علم به مسائلی می پردازد که می توان آن ها را به روش تجربی حل کرد.
با قرار دادن رویدادهای قابل مشاهده ای که ما را گیچ می کنند در چهارچوب قوانین طبیعی و نشان دادن این که چگونه این قوانین به گونه ای علی با آن رویدادها مرتبط می شوند.
از سوی دیگر، فلسفه به مسائلی می پردازد که بیشتر رویکردی نظری را طلب می کنند تا تجربی. این قبیل مسائل غالبا به تحلیل مفهومی(conceptual analysis) (بررسی منطقی اندیشه های کلی) نیاز دارند تا مشاهده یا جمع آوری داده ها.