ثمره دانش، پرستش است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :53
بازدید دیروز :12
کل بازدید :84849
تعداد کل یاداشته ها : 109
04/4/18
3:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
عمل گرایی، سنت تحلیلی و سنت پدیدارشناختی پس از آن
قرن بیستم



عمل گرایی

بد نیست که از اروپای کهن خارج شویم و به دیدار عمل گرایان قدم به دنیای جدید بگذاریم.
عمل گرایی یا مکتب اصالت عمل، نخستین سهم آمریکایی ها به تاریخ فلسفه است که در عین حال قرن نوزدهم را با پلی به قرن بیستم متصل می کند.
چارلز پیرس(1914-1839) منطق دان ومعناشناس، اصطلاح عمل گرایی (پراگماتیسم) را ابداع کرد و منظورش از این اصطلاح نامگذاری روشی بود که شفاف سازی اندیشه را هدف اصلی خود قرار داده بود.

پیرس نتیجه گرفت که:
باورها به تولید عادت ها منجر می شوند، و روش تفکیک باورها، مقایسه ی عادت هایی است که آنها تولید می کنند.
بنابراین باورها قواعد عمل اند و معنای خود را از عملی می گیرند که خود قواعد آن را تشکیل می دهند.
عمل گرایی از دیدگاه واضعان آن، نوعی تجربه گرایی ریشه ای بود و پاره ای دعاوی پیرس یادآور دیدگاه های برکلی بود.

  
  

تصویر

جان استوارت میل (John Stuart Mill):


جان استوارت میل که در پیروی محض از اصول بنتامی بزرگ شد، پس از ابتلا به یک بیماری عصبی در سن بیست و یک سالگی، در مورد جنبه های معینی از این دیدگاه دچار تردید شد.
یکی از مواردی که باعث نگرانی خاطر او می شد، تصمیم گیری هایی از نوع به ساحل رفتن، شیمی خواندن و یا شش بسته آبجو، یک غزل واره ی شکسپیری بود.

اگر آدمهای معمولی در مقابل این انتخاب قرار می گرفتند که میان خواندن یک شعر رنسانسی و نوشیدن آبجو و تماشای تلویزیون یکی را انتخاب کنند...طبیعی است که چنانچه آنها شعر خواندن یا تماشای فوتبال را دوست نداشته باشند نمی توانید آنها را وادار به این کار کنید.
اما در دمکراسی و به موجب اصل ((هر نفر یک رای)) اگر از مردم بخواهید که میان انجام هزینه های عمومی برای آموزش شکسپیر در دانشگاه یا استرداد بخشی از مالیات دریافتی توسط دولت یکی را انتخاب کنند چه خواهد شد؟

میل از وقوع بدترین اتفاق ها بیم داشت و آن را نشانه ی بدی برای پیشرفت تمدن می دانست. چنانچه محاسبه ی خرسندی را راهنمای خود قرار دهیم، شاید گرفتار بدترین انتخاب ها شویم، و غلت زدن در گل و خاک در مرتبه ای بالاتر از فلسفه قرار بگیرد.
میل این مساله را به این صورت حل کرد که تنها کسانی می توانند در مورد دو تجربه ی متقابل داوری کنند و به یکی از آنها رأی دهند که قابلیت لازم برای این کار را داشته باشند.

نتیجه گیری میل این بود که:
(( انواعی از لذت مطلوب تر و ارزشمندتر از انواع دیگرند))
میل مدعی بود که با کنار گذاشتن محاسبه ی خرسندی، لذت را نه فقط بر حسب جنبه های کمی، بلکه برحسب جنبه های کیفی آن تحلیل می کند.


  
  
تصویر



فردریش لودویگ گوتلب فرگه (Friedrich Ludwig Gottlob Frege):

در شهر ینا در مرکز آلمان با هم میهن هگل، گوتلب فرگه(1925-1848) روبه رو می شویم، که کارش از جمیع جهات در نقطه ی مقابل کار هگل قرار دارد.
دیدگاه های فرگه نشانگر دورانی است که ((سال های وحشی فلسفه)) نامیده شده است.
فرگه در دفتر کارش، در گروه ریاضی دانشگاه ینا، در انزوایی نسبی به سختی کار می کرد و سعی داشت مسایل مربوط به مبانی حساب را حل کند که در آن زمان به نظر می رسید که ارتباط چندانی با فلسفه نداشته باشند.
اما تلاش های او برای اثبات فرضیه های ریاضی اش باعث شد به تدوین یک نظریه عمومی معنا بپردازد که نهایتا بر تاریخ فلسفه تاثیر بسزایی داشت.

فرگه در حال جهان را ترک کرد که نمی دانست تلاش های نخستین گام های تکوین فلسفه ی تحلیلی و خود او پیشتاز این فلسفه بوده است.
بنیان گذاران فلسفه ی تحلیلی از جمله فرگه، در مقابل ایده آلیسم علمای متافیزیک از نوعی واقع گرایی دفاع می کردند.
این دیدگاه که یک دنیای مادی واقعی در بیرون وجود دارد که می توان با استفاده از شعور متعارف و زبان معمولی، یا از رهگذر بررسی های علمی، آن را به درستی درک کرد.
بسیاری از فلاسفه ی تحلیلی در نهایت وظیفه ی تولید نظریه های فلسفی را به کلی کنار گذاشتند و به این فکر رسیدند که کار فلسفه صرفا تحلیل معنا است.

شماری از فلاسفه ی تحلیلی به این نتیجه رسیدند که وظیفه ی اصلی آنها تحلیل مفهومی ویژگی های گیچ کننده ی فلسفی زبان های طبیعی، یعنی تحلیل کعنای مفاهیمی است که در گفتار روزمره به کار گرفته می شوند.
مفاهیمی از قبیل ذهن، جسم، دریافت حسی، وظیفه، هنر و عدالت.
عده ای دیگر وظیفه ی فلسفه را تحلیل زبان می دانند.
از دیدگاه فرگه، پرسش های مربوط به معنا نهایتا به پرسش های مربوط به منطق ختم می شوند.

  
  
تصویر



جرمی بنتام (Jeremy Bentham):

جرمی بنتام نامتعارف که پیکر مومیامی شده ی او با لباس کامل هنوز هم بر گردهمایی هایی هیأت امنای یونیورسیتی کالج لندن سایه می افکند، به این نتیجه رسید که همه ی نظریه ها، از جمله نظریه های اخلاقی و سیاسی، باید ریشه در واقعیات تجربی داشته باشند.
او مدعی بود که در عرصه ی علوم انسانی، اصل لذت باید در رأس این واقعیت قرار بگیرد.

به عبارت دیگر همه ی تحلیل های رفتار انسان، و همه ی توصیه هایی که برای تغییر رفتار او می شود باید با عنایت به این واقعیت آغاز شود که انسان ها با انگیزه ی میل به لذت و پرهیز از درد به حرکت در می آیند.
البته بنتام در این شیوه ی تفکر بی شباهت به هابز نبود، اما نتیجه گیری هایش بسیار لیبرال تر از او بود.
این آموزه که تنها لذت می تواند یا باید ارزش داشته باشد، لذت جویی(hedonism) نا میده می شود.

  
  
تصویر



سورن کی یر کگور (Søren Kierkegaard):


روش شوپنهاور در برخورد با هگل، نخست دشنام دادن به او و سپس نادیده گرفتن اش بود.
اما نسل فیلسوفان قاره ای که در پی شوپنهاور وارد میدان شدند، ناگزیر بودند مستقیم تر به هگل بپردازند، چرا که هگل در دهه ی 1830 نفوذ قابل توجهی پیدا کرده بود.
یکی از عجیب ترین اعضای این نسل سورن کی یر کگور (1855-1813) دانمارکی بود.
کی یر کگور که امروزه پدر اگزیستانسیالیسم (اصالت وجود) شناخته می شود، در آغاز خود را یکصاحب نظر دینی و ضد فلسفه می دانست.
اما در واقع بیش از آن که مخالف فلسفه باشد، با فلسفه ی هگل مخالفت می ورزید، با وجود این، مانند بقسه هم نسلان اش، بیش از آنچه که مایل به قبول آن بود، تحت تاثیر افسون هگل قرار گرفت.

کی یر کگور، هگل را بیشتر به این خاطر نکوهش می کرد که او ا مسئول انسان زدایی از حیات فکری یک نسل می دانست.
این انسان زدایی، نتیجه ی (( تصحیح)) منطق ارسطو توسط هگل بود.
ارسطو سه اصل پایه ای منطق را به شرح زیر تدوین کرده بود:
1- اصل این همانی ( A=A)
2- تصل امتناع تناقض (نه A و نه A-)
3- اصل امتناع شق ثالث (یا A یا A-)
هگل عقیده داشت که این اصول نادرست اند. منطق دیالکتیک جدید او این اصول را واژگون کرد. در دیالکتیک، هر چیزی به تعبیری ضد خود است، بنابراین نمی توان گفت (A=A) زیرا ( A=A-)
آنچه کی یر کگور می نویسد به واقع حاصل جمع و جوهر کل فلسفه نیست.

بلکه حاصل جمع و جوهر فلسفه ی هگل است، فلسفه ای که در آن همه ی قطب های متضاد از میان برداشته می شوند تا نوعی بی تفاوتی و بی اخلاقی ایجاد کنند، و با الغاء اصل امتناع شق ثالث، مقوله ی (( یا این/یا آن)) را در تصمیم گیری کنار بگذارند.
ماحصل این ماجرا به نفی آزادی منجر می شود که از نظر کی یر کگور و پیروان اگزیستانسیالیست او جوهر وجود انسانی است.
از دیدگاه کی یر کگور وجود زیسته ی من، معادل با شور، تصمیم و عمل است.
هیچ یک از این مقوله ها را نمی توان با اندیشه کاوید. اما کی یر کگور نمی خواهد بگوید که وجود و اندیشه رابطه ای ندارند.
در واقع با اندیشه باید در وجود رسوخ کرد اما چه نوع اندیشه ای؟
نوعی (( جستجوی وجودی)) که خود را عمیقا وقف امر وجود داشتن می کند، و با آگاهی از این که وجود چیست، در همه ی توهمات رسوخ می کند، و از طریق بازسازی وجود در عمل، بیش از پیش انضمامی می شود.
از دیدگاه کی یر کگور، خود اساسا ذهنیت است و ذهنیت بر اثر تعهد فر به حقایق ذهنی خودش ساخته می شود.

خود اصیل، آنی است که در جریان نوعی فعالیت باز - اندیشانه (( خود را انتخاب)) می کند، فعالیتی که ارزش ها را روشن می سازد و خلق می کند و در عین حال مسئولیت کامل آن ارزش ها را نیز به عهده می گیرد.
کی یر کگور، نه تدوین یک معرفت شناسی تازه را وظیفه ی خود می دانست، نه ایجاد یک نظام متافیزیکی تازه را، بلکه وظیفه ی خود را آفرینش نوع جدیدی از انسان می دانست.
انسان هایی که بتوانند آزادی خود را درک و سرنوشت خود را خلق کنند.( در انجام این وظیفه دومتفکر قرن نوزدهمی سرکش دیگر، یعنی مارکس و نیچه نیز به او پیوستند)
کی یر کگور روایت خود را از این انسان نو (( شهسوار ایمان )) نامید. از نظر او این شخص دارای نوعی قدرت و بزرگی فراانسانی بود. وی درباره ی نمونه ی مثالی شهسوار ایمان می نویسد:

(( هیچ یک از بزرگان جهان فراموش نخواهند شد. اما هر یک از آنها به شیوه ی خاص خود بزرگ بوده اند...هر یک از آنها نسبت انتظاراتش بزرگ بوده است. یکی با انتظار ممکن به بزرگی رسیده است، دیگری با انتظار جاودانگی، اما آن که ناممکن را به انتظار نشسته از همه بزرگتر بوده است. همگی در یادها خواهد ماند، اما هر یک از آنها به نسبت بزرگی آنچه برایش مبارزه کرده اند بزرگ بوده اند. کسی که با جهان مبارزه کرده با غلبه بر جهان بزرگ شده است، کسی که با خودش مبارزه کرده با غلبه بر خود بزرگ شده است، اما کسی که با خدا مبارزه کرده از همه بزرگتر شده است.))

  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >