منع دانش روا نیست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :81
کل بازدید :83025
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/25
6:19 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
تصویر



فردیناند دو سوسور:

هر چند ساختار گرایی تأثیر مهمی بر فلسفه بر جای گذاشت، اما به واقع از علوم اجتماعی آغاز شد. و خاستگاه آن در تلاقی گاه قرن های نوزدهم و بیستم، کار زبانشناس سویسی فردینان دو سوسور (1913-1857) بود.
در کتاب درس های زبان شناسی عمومی که پس از مر~ او انتشار یافت، سوسور ضمن موافقت با عمل گرایان معاصر و پیش بینی دیدگاه های ویتگنشتاین در سال های بعد، این نظر را مطرح کرد که ((معانی)) به هیچ وجه اسامی جوهرهای ثابت نیستند(برخلاف عقل باوران) و همین طور هم اسامی تجربه های حسی ( برخلاف تجربه باوران).
به گفته ی او معنای یک پدیده ی زبانی، کارکردی از جایگاه آن در ساختار شالوده ای زبان است. این موضوع زبانی نه با ویژگی های ذاتی مثبت خود، بلکه در رابطه ی منفی اش با سایر اجزاء نظام زبان تعریف می شود.
هم به لحاظ آوایی و هم به لحاظ معنایی واژه ((بد)) به این دلیل بد است که واژه دیگری مثل ((بود))، ((باد)) یا... نیست.

از دیدگاه سوسور زبان نظامی از نشانه ها است. هر نشانه ترکیبی از یک صدا (یا تصور صدایی) و یک ایده(یا مفهوم) است. اولی دال و مدلول نامیده می شود.( این فرق گذاری واژه ی شناختی برای همه ی متفکران ساختارگرا اهمیت اساسی دارد)
یک صدا فقط هنگامی می تواند یک نشانه باشد که با یک مفهوم پیوند داشته باشد.
بنابراین باید نظامی از قراردادها وجود داشته باشد که صداها را با مفاهیم مرتبط سازد. زبانشناسی سوسور این نظام را مطالعه می کند.

یکی از تاکیدهای عمده ی نظریه ی سوسور بر دلبخواهی بودن ماهیت نشانه است. به بیان دیگر، رابطه ی میان دال و مدلول صرفا قراردادی است، نه طبیعی.واژه ی ((گربه)) می توانست بر ((سگ)) دلالت داشته باشد. اما تصادفا این طور نشده است.
میان واژه ی گربه و تصوری که ما از آن گربه سان بخصوص داریم، هیچ گونه پیوند طبیعی وجود ندارد.
در این میان استثناهایی وجود دارند که ((نام آواها)) نامیده می شوند.
اما حتی این ها نیز معمولا دلبخواهی تر از آن چیزی هستند که به نظر می رسند. صدای سگ ها در کالیفرنیا (( بو-وو))، اما در فرانسه ((اوا-اوا))، در آلمانی ((وو-وو)) و در ایتالیایی ((بو-بو)) است.
این وجه از نظریه ی سوسور، دارای نوعی پیامد فلسفی ضد افلاتونی است.
نشانه در هر دو انتهای آن دلبخواهی است. به عبارت دیگر، در هر دو انتها هیچ گونه مطلقی وجود ندارد.
بنابر این دال و مدلول هر دو صرفا موجودیتی نسبی اند.

آنها فقط تا جایی وجود دارند که به موجودیت های دیگر مرتبط می شوند و این رابطه صرفا رابطه ای منفی است.
سوسور درباره ی نشانه ها می گوید:
((دقیق ترین ویژگی آنها این است که آن چیزی هستند که دیگران نیستند))
سوسور زبان را با شطرنج مقایسه می کند( کاری که ویتگنشتاین هم بعدها انجام داد)
شکل مهره های شطرنج دلبخواهی است، هر شکلی مادام که یک مهره ی بخصوص را از مهره هایی با کارکردهای متفاوت تفکیک کند، کا خود را انجام می دهد.
هویت یک مهره ی شطرنج(با یک دال، یا یک مدلول یا یک نشانه) به جوهر ذاتی آن وابسته نیست، بلکه کاملا تابع تفاوت های درونی نظامی است که به آن تعلق دارد.
به گفته ی سوسور:
(( فقط تفاوت ها وجود دارند، بدون هر گونه وجه ایجابی))

  
سنت پدیدارشناختی و پیامد هایش



تصویر


ادموند هوسرل (Edmund Husserl):

به رغم حملات وقفه ناپذیر اثبات گرایان منطقی به سنت فلسفی دکارت، شماری از متفکران اروپایی به فعالیت در چارچوب این سنت فلسفی اروپای قاره ای ادامه دادند.
در میان این فیلسوفان، ادموند هوسرل (1938-1859) بنیانگذار فلسفه ی (( پدیدارشناسی)) یکی از نخستین افراد بود.
هوسرل این نام را از واژه ی یونانی phainomenon به معنای ((ظاهر)) گرفت و لذا کار خود را مطالعه ی ظواهر تعریف کرد.
او ریشه های دیدگاه خود را تا کار دکارت دنبال کرد. او نیز مانند دکارت آگاهی را در کانون فلسفه ورزی قرار می داد، ضمن آن که از کانت آموخته بود که هر نظریه ی آگاهی باید همان قدر به صورت آگاهی بپردازد که به محتوای آن.(دکارت این نکته را در نیافته بود)
لذا هوسرل روشی ابداع کرد که هم ساختار و هم محتوای ذهن را به نمایش بگذارد. این روش می بایست کاملا توصیفی و غیر نظریه ای باشد، به عبارت دیگر، می بایست جهان را بدان گونه که واقعا خود را بر آگاهی پدیدار می سازد و بدون کمک هر گونه ساختمان نظری فلسفی یا علمی، توصیف می کند.

به گفته ی هوسرل این روش ((نظر گاه طبیعی)) را عریان می ساخت، که همان دنیای روزمره است که برکنار از دعاوی فلسفه و علم تجربه می شود.
هوسرل در کتاب (( تصورات: مقدمه ای عمومی بر پدیدارشناسی محض)) درباره ی نظر گاه طبیعی می نویسد:
(( من بر جهانی آگاهم که در فضایی بیکران و زمانی پایان ناپذیر و در حال شدن گسترده است. من بر آن آگاهم و این به معنای آن است که قبل از هر چیزی آن را بلاواسطه و شهودی کشف و تجربه می کنم. از طریق دیدن، لمس کردن، شنیدن و نظایر آن...اشیاء مادی صرفا در آن جا در مقابل من قرار دارند...، ((حاضر)) خواه به آنها توجه خاصی داشته باشم یا نداشته باشم.))
این دنیای نظر گاه طبیعی آغاز مطلق کل فلسفه و علم است.
امروزه هوسرل به پاس روش کارش بسیار ستایش می شود، این روش پیروان برجسته ای دادر که مارتین هایدگر، موریس مرلوپونتی و ژان پل سارتر از آن جمله اند.

  
  
تصویر



لودویگ ویتگنشتاین (Ludwig Josef Johann Wittgenstein):

لودویگ ویتگنشتاین (1951-1889) مولف رساله منطقی - فلسفی، مهم ترین منبع الهام بخش اثبات گرایان منطقی بود.
ویتگنشتاین در اثر حاضر فضایی بیش از اغلب فلاسفه به خود اختصاص داده است.
علت این امر، ویژگی ممتاز او در الهام بخشیدن به دو جنبش فلسفی جداگانه است:
اثبات گرایی منطقی و جریانی که (( فلسفه زبان معمولی)) نامیده می شود. هر یک از این دو جنبش، در سال های قرن بیستم بر بخشی از سنت تحلیلی سیطره یافت و جالب آن که جریان دوم از بسیاری جهات جنبش اول را مردود می شمرد.
ویتگنشتاین در خانواده ای ثروتمند و فرهیخته در وین به دنیا آمد. او بدلیل عدم علاقه به مادیات تمام ارثیه ی خود را بذل و بخشش کرد.
در سال 1911 به منچستر انگلستان رفت تا در رشته ی مهندسی هوانوردی تحصیل کند. نبوغ او در زمینه ی ریاضی بزودی آشکار شد و او را روانه ی کمبریج کرد تا نژپزد راسل به تحصیل بپردازد.
هنگامی که در کوران جنگ جهانی اول به اتریش بازگشت تا در ارتش ثبت نام کند، گفته می شد که مقدار زیادی کاغذ در کوله پشتی خود گذاشته و رهسپار سنگرهای جنگ شده است.

بزودی به اسارت ایتالیایی ها درآمد و در شرایطی که زندانی جنگی محسوب می شد، نوشتن رساله را آغاز کرد.
این اثر که در کنار تسلای فلسفه، اثر بوئتیوس و بخشی از دن کیشوت سروانتس در زمره ی کتاب های بزرگی قرار دارد که در زندان نوشته شده اند.
رساله که فقط یک صد صفحه حجم دارد، در قالب مجموعه ای از هفت قضیه تدوین شده است.
هر یک از این قضایا با تعدادی مشاهده در مورد هر قضیه، یا مشاهده درباره ی مشاهدات، یا مشاهده درباره ی مشاهدات دنبال شده است.
ویتگنشتاین بر این نظر بود که چون ما می توانیم چیزهای صدقی درباره ی جهان بگوییم، ساختار زبان باید به نوعی بازتاب ساختار جهان باشد.
او می گوید: ( جهان مجموعه ی بوده هاست نه مجموعه ی شی ها) اکنون پرسش این است که واقعیاتی که جهان از آن تشکیل شده اند چیستند؟
آنها همان چیزی هستند که راسل آنها را (( واقعیت ذره ای)) می نامد.
آنها بسیط ترین واقعیاتی هستند که می توان ادعا کرد، و حقایق ساده ای هستند که همه ی حقایق پیچیده تر را می توان با آنها تحلیل کرد.
ویتگنشتاین نمی گوید که این واقعیات دقیقا چیستند، و همین واقعیات بودند که اثبات گرایان سعی داشتند با استفاده از آنها جملات پروتکلی و جملات تاییدی بسازند.

ویتگنشتاین مطرح می کند:
(( اغلب گزاره ها و پرسش هایی که می توان در آثار فلسفی یافت، کذب نیستند بلکه بی معنا هستند. در نتیجه ما نمی توانیم به این گونه پرسش ها پاسخ دهیم، بلکه فقط می توانیم بگوییم که بی معنا هستند))
(( روش درست در فلسفه به شرح زیر است، چیزی نگوییم مگر آن چیزی که بتوان گفت، یعنی گزاره های علوم طبیعی یعنی چیزی که ربطی به فلسفه ندارد و سپس هنگامی که کسی دیگر بخواهد چیزی ماوراء طبیعی بگوید، به او نشان دهیم که در گزاره های خود نتواسته به نشانه های معینی معنا بخشد...این روش تنها روش تاکید درست است))
یک سری بند های معما گونه موجود در رساله ویتگنشتاین باعث ناراحتی حلقه وین شد:
(( اساسا آنچه را که می توان گفت می توان به روشنی گفت، و آنچه را که نمی توان گفت باید درباره اش خاموش ماند))
(( گزاره های من به شیوه ی زیر مطالبی را روشن می سازند: هر آن کس که مرا درک کند، هنگامی که آنها را به عنوان پله هایی برای صعود به فراسو در نظر بگبرد، سرانجام در می یابد که بی معنا هستند. او باید از این گزاره ها فراتر برود تا جهان را به درستی ببیند))
(( این که جهان چگونه است برای امر والاتر به کلی بی تفاوت است. خداوند خود را در جهان آشکار نمی کند))
(( این نحوه ی وجود اشیاء در جهان نیست که آن را رازآمیز می کند بلکه خود وجود آن است))
(( راه حل معمای زندگی در مکان و زمان، در فراسوی مکان و زمان قرار دارد))

حقیقت به تدریج و همراه با بیم و هراس به حلقه ی وین رسید( زیرا آنها آراء ویتگنشتاین را پشتیبان اثبات گرایی منطقی می دانستند)، ویتگنشتاین یک صوفی بود! او بدتر از باورمندان به ماوراء طبیعه بود.
برای مدتی به نظر می رسید که ویتگنشتاین از رساله رضایت دارد. این اثر به همه ی پرسش های فلسفه که به گونه ای معنادار قابل طرح بودند پاسخ می داد.
بعد از رساله ویتگنشتاین مدتی فلسفه را کنار گذاشت و به تدریس در مدرسه ابتدایی روی آورد تا اینکه راسل او را به کمریج دعوت کرد و کرسی استادی مور را به او پیشنهاد داد.
در این زمان ویتگنشتاین کاملا مخفیانه اثر فلسفی جدیدی ارائه داد که تا زمان مرگش منتشر نشد، پس از مرگ او افکار جدید او با عنوان پژوهش های فلسفی انتشار یافت.
اما مدت ها پیش از چاپ این کتاب، روشن شده بود که در اندیشه ی ویتگنشتاین چرخش مهمی صورت گرفته است. خوب یا بد، اثبات گرایی و عرفان رساله هر دو ناپدید شده بودند.
اما همچنان نوعی مخرج مشترک میان این دو وجود داشت.

ویتگنشتاین دوره ی دوم به طور کامل از این سنت گسست، و مدعی شد که (( معنای یک کلمه کاربرد آن در زبان است)) او می نویسد:
(( به ابزار مدجود در یک جعبه ابزار فکر کنید: در این جعبه یک چکش، یک اره، یک انبردست، یک پیچ گوشتی، یک متر، یک چسب و مقداری پیچ و میخ وجود دارد، کارکرد کلمات به اندازه ی کارکرد این اشیاء متفاوا است.(و در دو حالت شباهت هایی وجود دارد)...چیزی شبیه به نگاه کردن به داخل یک کابین لکوموتیو است. دسته هایی می بینیم که همگی تقریبا شبیه به یکدیگرند.( طبیعتا، چون قرار است به دست گرفته شوند) اما یکی از آنها دسته ی یک هندل است که می توان آن را مدام به حرکت در آورد، دیگری دسته ی یک کلید است که فقط دو جایگاه موثر دارد، یا خاموش است یا روشن، سومی دسته ی یک ترمز است که هر چه شخص محکم تر بر آن فشار وارد کند، سخت تر ترمز می گیرد، چهارمی دسته ی یک پمپ است، مادام که به سمت داخل و بیرون به حرکت در می آید کاری انجام می دهد))
زبان نیز مانند ابزارها یا دسته های موجود در کابین یک لکوموتیو می تواند کارهایی انجام دهد و معنای آن در کاری است که انجام می دهد.
یک ابزار می تواند کارکردهای متعددی داشته باشد. در بعضی موقعیت ها یک چکش می تواند همچون یک سلاح یا کاغذ نگهدار استفاده شود. زبان چطور؟ آیا همان طور که اثبات گرایان منطقی پیشنهاد می کنند، فقط دو کاربر دارد( بیان حال و بازنمایی)؟
ویتگنشتاین می پرسد:
(( چند نوع جمله وجود دارد؟ خبری، پرسشی و امری؟ انواع بی شماری وجود دارد: انواع بی شماری از آنچه که ما آن را نمادها، کلمات و جملات می نامیم. و این تکثر ثابت و یکبار برای همیشه نیست، بلکه انواع جدیدی از زبان یا به عبارتی انواعی از بازی های زبانی تازه موجودیت می یابند، و شماری دیگر مهجور و فراموش می شوند))

ویتگنشتاین می گوید:
(( هدف من در فلسفه این است که راه خروج از بطری طعمه را به مگس نشان دهم))
(( نشان دادن راه خروج از بطری طعمه به مگس، حل مسایل فلسفی نبود، بلکه انحلال آنها بود، زیرا نشان می داد که نتیجه ی انحراف از مسیر زندگی روزمره اند))
از دیدگاه او:
(( فلسفه به هیچ روی نمی تواند در کاربرد عملی زبان مداخله کند، و در نهایت فقط می تواند آن را توصیف کند. چرا که نمی تواند مبنایی بر آن پیدا کند، و همه چیز را همان طور که هست بر جای می گذارد))
این قیاس هر چند از جهاتی مناسب به نظر می رسد، از جهاتی دیگر این طور نیست.
ذهن ویتگنشتاین پیوسته دستخوش آشوب و گیجی بود. این مردی که با نوشتن قطعاتی شبیه به نوشته ی فوق، نوعی رضایت خاطر بورژوایی کسب می کرد، زبه طرز اضطراب آوری بی قرار بود.

  
  
تصویر



مارتین هایدگر ( Martin Heidegger):

مارتین هایدگر(1976-1889) همکار پیشین هوسرل و شاگرد درس پدیدارشناسی او بود، اما به زودی معلوم شد که دغدغه های فلسفی او با هوسرل کاملا فرق دارد.
دغدغه اصلی هایدیگر چیستی (( هستی)) بود نه هستی های منفرد. آنچه توجه او را به خود جلب می کرد هستی هستی ها و این واقعیت بود که هستی های منفرد اصولا وجود دارند.
هایدگر می خواست(( ما را به یادآوری هستی)) و حیرت زدگی بنیادین در حضور آن بازگرداند. ما باید به خانه ی هستی بازگردیم و در حضورش به ایستیم و به جای آن که صرفا درباره اش نظریه پردازی کنیم، به همنوایی و هماهنگی با آن دست یابیم.
یکی از چیز هایی که مانع بازگشت ما به خانه ی هستی می شود، زبانی است که برای انجام این کار به خدمت می گیریم. این زبان لپبر اثر بقایا و غبار گذشته ی ویران شده ی پوسته بسته، و برای آن که مسیری قابل اعتماد به سوی فهم هستی را نشان دهد باید تمیز و صیقل زده شود.
هر چند زبان یونانی باستان که پیش سقراطیان با آن سخن می گفتند، همچنان نیرومندترین زبان موجود است.
هایدگر این زبان را کاوید و به عمیق ترین ریشه شناسی های آن رفت. به عنوان مثال او کشف کرد که واژه ی یونانی (( هستی)) به معنای چیزی است که استوار و قائم به ذات ایستاده و لذا خود را متجلی می سازد و بیان می کند. و واژه ی یونانی معادل (( حقیقت)) به معنی ناپوشیده بودگی است.

اما صرف مطالعه ی زبان یونانی با صحبت کردن به زبان آلمانی کفایت نمی کند. باید به آغازی دوباره دست یافت که کاملا نوآورانه باشد و در عین حال ما را به ریشه بازگرداند.
برای نیل به این مقصود، سیلابی از واژگان فنی سکه زد، که عده ای را خرسند و شماری دیگر را ناراحت کرد.
به عنوان مثال، به یکی از توصیف های او درباره ی معنای واژه ی ((مراقبت)) توجه کنید:
((پیش تر-از-خودش-هستی-موجود-در-به مثابه هستی-در کنار-جهان-برخورد-شده است))، در این توصیف از 10 مورد علامت ((-)) استفاده شده است!
به آسانی نمی توان فهمید که این نو واژه های مبهم چگونه ما را به معناهای گم شده باز می گرداندند و این که زبان مصنوعی هایدگر به حقیقت نزدیک تر است یا زبان زندگی روزمره.
هایدگر زبان معمول را بازنویسی کرد زیرا عقیده داشت که به حقیقت پنهان زبان نزدیک تر است.
انسان ها در قبال هستنده ها نگرش های معینی دارند. از این نظر ما به سایر حیوانات شباهت داریم. اما برخلاف سایر حیوانات، انسان ها در قبال خود هستی نیز نگرشی دارند، اما خود را با آن ((هماهنگ)) می کنیم.
ما موجوداتی منحصر بفرد هستیم نه فقط به این دلیل که هستی را به پرسش می کشیم، بلکه به این دلیل که با به پرسش کشیدن هستی، هستی خود را نیز به پرسش می کشیم.

ما تنها هستنده ای هستیم که هستی اش برای خودش سوال است. بنابراین هستی ما متفاوت است.
هایدگر این تفاوت را این طور نشان می داد که سایر هستنده ها هستند، اما ما وجود داریم (ex-ist) , او وجود انسانی را دازاین ( آن جا هستن) نامید.
بخلاف سایر هستنده ها که صرفا در جهان هستند، دازاین خود دنیایی دارد، هایدگر این نظریه پردازی اغلب فلاسفه را مردود می شمرد که جهان را در وهله ی اول موضوع شناخت انسان تعریف می کردند.
از دیدگاه او، شناخت صرفا شیوه ای از هستن-در-جهان بود. به علاوه شناخت صرفا یک عمل فکری نبود.
(( فهم)) هر چیزی ((فهم)) آن در بستر کاربرد و به مثابه چیزی خدمت رسان یا خطرناک است.
چیزها صرفا ((فراددستی)) یا ابزار نیستند، آنها صرفا اشیایی برای بررسی های علمی بی طرفانه نیستند، آنها (( دم دستی)) یا شی اند
هستن-در-جهان، متضمن هستن یا دیگران است. در دازاین، آن جا نه تنها آکنده از اشیایی برای استفاده ی ما است، بلکه آکنده از دازاین دیگران است.

رابطه ی ما با دیگران نه فرادستی است، نه دم دستی، زیرا باید بپذیریم که دیگران نیز همان تقاضایی را از ما دارند که ما از آنها.
اما این خطر وجود دارد که در قبال تقاضاهای آنها بیش از حد پاسخگو باشیم.
این امکان وجود دارد که ما دیگر (( نتوانیم خودمان باشیم)) این امکان وجود دارد که جذب آنهابودگی دیگران شویم.
این شکل از وجود غیر اصیل که در آن ما طبق عقاید و آمال آنهای ناشناس زندگی می کنیم، شکلی از ترس است که به تهی بودگی منتهی می شود.
(( سقوط)) اصطلاحی است که هایدگر برای تسلیم شدن به این ترس بکار می گیرد.
ما بواسطه ی اضطراب نیز می توانیم از غیر اصیل بودن به در آییم. ما اضطراب را با شناخت مرگ تجربه می کنیم، اضطراب صرفا همان ترس ساده از مرگ نیست، اضطراب مقوله ای شناختی است.
اضطراب تولید کننده ی این دانش است که ما به سوی مرگ حرکت می کنیم. اضطراب به ما نشان می دهد که دازاین، هستن-به سوی-مرگ است.
ما معنای هستی خود را به مثابه دازاین، در امکان نه-هستن دازاین، یعنی مرگ، درک می کنیم.
همین کشف است که آزادی ما را نیز بر ما آشکار می سازد، زیرا در مواجهه با انحلال قریب الوقوع خود، باید نوعی از زندگی را برگزینیم که به رغم پایان پذیری قطعی، ارزش داشته باشد.

  
  
تصویر



ویلارد کواین (Willard Van Orman Quine):

ویلارد وان اورمان کواین احتمالا مهم ترین نماینده ی سنت فلسفه ی تحلیلی در نیمه ی قرن بیستم است. کواین در سال 1908 در آکرون اوهایو به دنیا آمد و از کالج اوبرلاین در رشته ی ریاضیات فارغ التحصیل شد و مجذوب فلسفه ی ریاضی برتراند راسل شد.
وی در رساله ی خود در دانشگاه هاروارد این موضوع را زیر نظر آلفرد نورث وایتهد دنبال کرد. پس از اخذ درجه ی دکترا با استفاده از بورسی که دانشگاه در اختیارش گذاشت از وین، پراگ و ورشو دیدار کرد و با فلاسفه ی حلقه ی وین و منطق دانان برجسته ی اروپای شرقی دیدار کرد.

سپس به هاروارد بازگشت و با سمت استادی فلسفه به کار مشغول شد.
دو اثر مهم کواین عبارت اند از:
از یک دیدگاه منطقی (1953)
واژه و شئ (1960)
در بیشتر کارهای بعدی اش، به تعمیق، توضیح اصلاح و دفاع از ایده های مطرح شده در این دو کتاب پرداخت.
کواین در کتاب از یک دیدگاه منطقی خود را یک پراگماتیست می داند و به همین دلیل عده ای او را در چارچوب سنت پیرس، جیمز و دیویی قرار داده اند، اما عموما نظر بر این است که او مطالب خود را در پاسخ به اثبات گرایان منطقی نوشته و به شیوه ی خاص خود برنامه ی آنها را به پیش برده است.

یکی از انگیزه های کواین برای روی گردانی از اثبات گرایان این ادعای آنها بود که ریاضیات ضرورتا درست اما تهی است.
به عقیده ی او ریاضیات دارای محتوا است و ضرورتا ضروری نیست. او برای تبیین این محتوا نهذبه گزاره های پیشینی و ترکیبی کانت توسل می جوید و نه به این دیدگاه میل که ریاضیات نوعی تعمیم تجربی است.
کواین نوعی معرفت شناسی ((کل گرا)) را مطرح می کندکه براساس آن همه ی بخش های یک نظام معرفتی با هم در ارتباط متقابل قرار دارند و به مقوله های مختلف تقسیم نمی شوند.
مقوله هایی از قبیل: ((قطعیت داده های حسی))، ((قطعیت اما تهی بودن گزاره های تحلیلی))، ((عدم قطعیت و احتمالی بودن ماهیت گزاره های ترکیبی))، (( تضمین معنادار بودن از طریق اثبات))، ((بی معنا بودن متافیزیک))، و نظایر آن، کواین از قدرت ریاضیات در نظام معرفتی ما دفاع می کند و این قدرت را ناشی از ((عزم ما به تجدید نظر در همه ی حوزه های دیگر)) با توسل به ریاضیات می داند.
اگر در تجربه ی خود مرتکب خطایی شویم، ریاضیات آخرین چیزی است که از آن نا امید خواهیم شد. با این همه چنانچه میان انتظارات و داده هایمان شکاف عمیقی ایجاد شود، حتی ممکن است کنار گذاشتن ریاضیات را نیز مورد توجه قرار دهیم.
بعضی ویژگی های مکانیک کوانتوم که از پیشرفته ترین مرحله ی نظریه فیزیک است، ما را وادار به کنار گذاشتن قانون امتناع شق ثالث در منطق کرده است.

واقعیت هولناک برای بازماندگان اثبات گرایان منطقی آن است که به عقیده ی کواین انحلال تمایز ترکیبی-تحلیلی و کنار گذاشتن تقلیل گرایی باعث می شود که میان متافیزیک نظری و علوم طبیعی نوعی خط و مرز مبهم ایجاد شود.
نظریه ی کواین درباره ی معنا به تبعیت از فرگه و راسل، در نظر گرفتن جمله به عنوان واحد حقیقی معنا است نه کلمه.
تجربه گرایی هیوم معیوب شمرده می شد، چون به غلط سعی می کرد کلمات منفرد را با تجربیات منفرد مرتبط سازد. مفاهیمی مانند ((خدا))، ((علت)) یا (( خود)) را در نظر بگیرد.
کواین از شگردی که امروزه نماد بارز فلسفه ی تحلیلی به شمار می آید، به گفته ی خودش (تعریف متنی) بهره ی فراوان می گیرد. این شگرد نوعی بازنویسی است که در آن جملاتی که باعث بروز پیچیدگی های فلسفی می شوند، به شیوه هایی بازنویسی می شوند که وجه درد سر آفرین آنها حذف می شود. استفاده از این روش را در نظریه ی توصیف های راسل دیدیم.

  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >