هرکه خدا دوستی را بر خودْ دوستی مقدّم بدارد، در برابر سختی و دشواری مردم، خداوند او را بسنده باشد .بنده ام پیروی ام کن تا تو را مانند خود گردانم . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :68
بازدید دیروز :18
کل بازدید :82997
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/24
7:10 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]

مکاتب و اصطلاحات سیاسی

 

اپوزیسیون (opposition ):

در معنای وسیع کلمه عبارت است از کوشش اتحادیه ها، حزبها، گروه ها ، دسته ها و افراد برای دستیابی به هدف هایی در جهت مخالف هدف های دارندگان قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، خواه با استفاده از شیوه های پارلمانی خواه با شیوه های دیگر.

 

آرمانشهر طلبی یا اتوپیسم (utopisme):

دلبستگی به ایجاد یا خیالپردازی درباره ی یک نظم اجتماعی آرمانی. این نام از کتاب سر تامس مور، به نام آرمانشهر(1516) گرفته شده است که در آن یک جامعه ی کمونیست مسیحی تصویر شده است.

 

آریستوکراسی (aristocracy):

معنای اصلی این کلمه، که در عین حال توجیه اخلاقی آن را نیز در بر دارد، حکومت سرامدان است که برتری ایشان براساس وراثت و شرف خونی است و بنابراین می توان آن را نژاد سالاری یا مهانسالاری ترجمه کرد.

 

استبداد (absolutism):

ساخت سیاسی است با این ویژگی ها: الف) نبودن حدود سنتی یا قانونی برای قدرت حکومت

ب) وسعت دامنه ی قدرت خودسرانه ای که به کار برده می شود.

 

امپریالیسم (imperialism):

عنوانی است برای قدرتی یا دولتی که بیرون از حوزه ی ملی خود به تصرف سرزمین های دیگر بپردازد و مردم آن سرزمین ها را به زور وادار به فرمانبرداری از خود کند و از منابع اقتصلدی و مالی و انسانی آنها به سود خود بهره برداری کند.

 

آنارشیسم (anarchism):

جنبش سیاسی و نظریه ای که هوادار برافتادن هرگونه دولت و نشستن انجمن های آزاد و همیاری داوطلبانه ی افراد و گروه ها به جای هر شکلی از دولت است.

 

 انترناسیونالیسم (internationalism):

این اصطلاح معنای مبهمی دارد و در موارد بسیار به کار می رود. اما مفهوم کلی آن عقاید و سیاست هایی است که بر منافع مشترک اقوام و ملتها تکیه می کنند و با ناسیوالیسم پرخاشگر مخالفند. انتر ناسیولیست ها بر آنند که همکاری مسالمت آمیز، اگر میان دولتها ممکن نباشد، میان ملتها ممکن است.

 

اولیگارشی یا گروه سالاری (oligarchy):

فرمانروایی گروهی اندک شمار بر دولت بدون نظارت اکثریت

 

بورژوازی (bourgeoisie):

در قرون وسطا فردی از اهالی شهر آزاد یا (( بورگ)) را که نه ارباب بود و نه دهقان بورژوا می گفتند. در سده های هفدهم و هجدهم ارباب یا کارفرما را در برابر دوره گردان و کارگران یا بازرگانان را در برابر پیشه ور به این نام می نامیدند.

به این ترتیب ((بورژوا)) به معنای فردی از طبقه ی میانه شد.

 

بوروکراسی (bureaucracy):

در اصطلاح به معنای دستگاه اداری است که طبق نظام و مقررات معین ، امور جاری موسسه ای را اداره می کند و هدف های آن را پیش می برد.

 

بولشویسم (bolshevism):

عنوان ایدئولوژی حذب بولشویک، به رهبری لنین، که انقلاب روسیه در اکتبر 1917 انجام داد و اتحاد شوروی را بنا نهاد. منشا پیدایش بولشویسم اختلافی بود که در کنگره ی حزب مخفی سوسیال دموکرات روسیه بر سر مسئله ی عضویت در حزب پدید آمد و به دنبال آن ، حزب به دو گروه بولشویک(به معنای اکثریت در زبان روسی) به رهبری لنین و منشویک (به معنای اقلیت در زبان روسی) به رهبری مارتوف تقسیم شد.

 

اصلاح طلبی (reformism):

هواداری از سیاست تغییر زندگی اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی اما با روش های ملایم و بدون شتاب، در برابر اصطلاح بهبود خواه بخصوص برای گرایشی در جنبش سوسیالیستی به کار می رود، که اندیشه ی قهر انقلابی را کنار نهاده و خواستار دگرگونی آرام-آرام نهادهای اجتماعی از راه های دموکراتیک شده است.

 

پارلمان (parliament):

هیئتی را که در هر کشور برای وضع و تصویب قوانین و نظارت برای اجرای آنها از سوی مردم برگزیده می شود، پارلمان گویند.

 

تئوکراسی (theocracy):

نوع حکومتی که در آن قدرت مطلق سیاسی، در دست مرجع عالی روحانی (نبی، خلیفه، پاپ) است و درآن اساس نظری حکومت بر آن است که حکومت در چنین نظامی از جانب خداست و مرجع روحانی که فرمانروای سیاسی نیز هست و و دستگاه اداری و قضایی او فرمان های خداوند را که از راه وحی رسیده است، تفسیر و اجرا می کند.

 

حقوق بشر (human rights):

مجموعه ای که، براساس نظریه ی حقوق طبیعی به موجب قانون طبیعی یکسان به افراد بشر داده شده وجز ذاتی و جدایی ناپذیر موجودیت انسانی آنها به شمار می آید و نهادهای حقوقی و قضایی(داخلی و بین المللی ) می باید از آن دفاع کنند.

 

داروینیسم اجتماعی (social Darwinism):

نظریه ی اجتماعی و تاریخی که نظریه ی فرگشت طبیعی انواع را، که داروین در کتاب اصل انواع بیان کرده است، به حوزه ی تحول تاریخی جامعه های انسانی می کشاند.

 

جباریت (tyranny):

نامی است که برای حکومت هایی که با روش استبدادی و ترور فرمان می رانند، چه انقلابی باشند، چه سنتی، چه اولیگارشیانه و چه دموکراتیک.

 

دموکراسی یا مردم سالاری (democracy):

لفظ دموکراسی در اصل در دولتشهرهای یونان باستان پدید آمد و مراد از آن حکومت ((دموس)) یا ((عامه ی مردم)) است، یعنی حق همگان برای شرکت در تصمیم گیری در مورد امور همگانی.

 

دیپلوماسی (diplomacy):

در زبان فرانسوی از ((دیپلومات)) به معنای نماینده ی سیاسی کشوری در کشور دیگر گرفته شده و دیپبومات نیز از ((دیپلومای)) یونانی و لاتینی، به معنای سند و گواهینامه.

در معنای وسیع آن دیپلوماسی به معنای روابط میان دولتهاست

 

دیکتاتوری (dictatorship):

دیکتاتوری نوعی قدرتمداری است که چند از این ویژگیها را داشته باشد:

الف) در کار نبودن هیچ قانون یا سنتی که فرمانروایان را محدود می کند ب) به دست آوردن قدرت دولت با شکستن قانون های پیشین پ) نبودن قاعده و قانونی برای جانشینی ت) به کابردن قدرت در جهت منافع گروه اندک ث) فرمانبری مردم از قدرت دولت تنها به سبب ترس از آن ج) احصار قدرت در دست یک نفر چ) به کار بردن ترور به عنوان وسیله ی اصلی کار بست قدرت.

 

رئالیسم سوسیالیستی (socialist realism):

عنوان سیاست و نظریه ی رسمی حکومت شوروی در مورد آفرینش هنری.

 

رادیکالیسم (radicalism):

گرایش به نظرهای سیاسی تندرو.

با آنکه از نظر تاریخی، رادیکالیسم همواره با نارضایی از وضع موجود و خواستاری دگرگونیهای اساس سیاسی و اجتماعی همراه بوده استو معنای کلمه در دوره های گوناگون و در کشورهای گوناگون فرق کرده است.

 

ژئوپولیتیک (geopolitics):

شاخه ای از مطالعات سیاسی است که از ترکیب جغرافیایی سیاسی و علم سیاست به وجود آمده است. در این مطالعه اثر عوامل جغرافیایی، ماننئ وضع جغرافیایی یک کشور یا فرآورده های طبیعی آن بر سیاست آن دولت یا ملت و اینکه اختراعات و کشف ها چگونه ارزش عوامل جغرافیایی را دگرگون می کنند، بررسی می شود.

 

کاپیتالیسم یا سرمایه داری (capitalism):

نظام اقتصادی که با انقلاب صنعتی نخست در اروپای غربی و آمریکا پدید آمد سپس به کشورهای غیر غربی نیز راه یافته و در آنها رشد کرده است. در این نظام از نظر ابزارهای تولید، وسایل مکانیکی به جای نیروی کار انسان و حیوان استفاده می شود.

 

سوسیالیسم (socialism):

تئوری یا سیاستی است که هدف آن مالکیت یا نظارت جامعه بر وسائل تولید-سرمایه، زمین، اموال و جز آنها به طور کلی و اداره ای آن ها به سود همگان است.

 

سوسیال دموکراسی (social democracy):

شاخه ای از سوسیالیسم و جنبش کارگری که با پذیرش اصل مردمسالاری برای دگرگونی های اجتماعی به بهبود خواهی باور دارد نه انقلاب.

 

پاسیفیسم (pacifism):

صلح دوستی و بیزاری از به کاربردن نیروی نظامی، بخصوص در روابط میان ملتها.

 

صهیونیسم (Zionism):

جنبش یهودی برای به وجود آوردن جامعه و کشور خودمختار یهودی در فلسطین.

نام این جنبش از ((کوه صهیون))(آرامگاه داود نبی) گرفته شده است که در اورشلیم قرار دارد و نام آن رفته-رفته در روزگار باستان، نماد سرزمین فلسطین شد.

 

فاشیسم (fascism):

این عنوان امروزه در اصطلاح عام، نامی است برای همه ی رژیم های استوار بر دیکتاتوری و ترور، اما به معنای خاص، نام جنبشی است که در سال 1919 به رهبری موسلینی در ایتالیا براه افتاد و به قدرت رسید و در اواخر جنگ جهانی دوم براه افتاد.

 

پلورالیسم یا کثرت گرایی (pluralism):

این اصطلاح نظریه هایی را در برمی گیرد که به لزوم کثرت عناصر و عوامل در جامعه و مشروعیت منافع آنها باور دارند و در سیاست به معنای باور به کثرت و استقلال گروه های سیاسیف فرهنگی و اجتماعی در هر سیستم و هواداران از ارزش احلاقی و لزوم وجود گروه های گوناگون سیاسی، اجتماعی و افتصادی در نظام است.

 

کمونیسم (communism):

این اصطلاح از ریشه ی باتینی کمونیس به معنای اشتراکی گرفته شده است و دسته ای از ایده های اجتماعی و یک سنت ایدئولوژیک را در بر می گیرد که غایت آن مالکیت اشتراکی همه دارایی هاست.

 

لابی گری (lobbying):

لابی لغت انگلیسی به معنای سرسرا است. لابیگری در اصطلاح سیاسی آمریکا به معنای نفوذ در قوه ی قانون گذاری و اجرای نظرهای خود از آن راه است. گروه های زورآور و با نفوذ با تماس با اعضای سنا یا مجلس نمایندگان در سرسراها یا بخش هایی از ساختمان مجلس که همگان به آن دسترس دارند، برای رد یا تصویب لایحه های مورد نظر خود می کشند.

 

لیبرالیسم یا آزادی خواهی (liberalism):

مجموعه ی روش ها و سیاست ها و ایدئولوژی هایی که هدفشان فراهم کردن آزادی هر چه بیشتر برای فرد است. هواداران و پیروان چنین عقاید و سیاست هایی را معمولا آزادی خواه می گویند.

 

مائوئیسم (maoism):

اندیشه های مائوتسه تونگ، رهبر انقلاب کمونیستی چین، درباره ی استراتژی جنگ انقلابی و سازگار کردن مارکسیسم-لنینیسم با اوضاع چین. آنچه تونگ و کمونیست های چین بویژه بر روش انقلاب کمونیستی افزوده اند، یکی انتقال کانون مبارزه از شهرها به روستاها و دیگر از کارگران شهری به دهقانان است.

 

ماتریالیسم دیالکتیک (dialectical materialism):

نظریه ی فلسفی در زمینه ی مابعدالطبیعه که فردریش انگلس نخست آن را مطرح کرد. این ایدئولوژی مدعی است: که بنیان هستی ((ماده)) است و همه صورت های هستی بن و منشا مادی دارند و صورت هایی از دگرگونی و توسعه ی ماده اند، که بر طبق قانون های خاصی که قانون های ((دیالکتیک)) نامیده می شوند، دگرگونی می یابند.

 

پوپولیسم یا مردم باوری (populism):

بزرگداشت مفهوم ((مردم)) تا حد مفهومی مقدس و باور به اینکه هدف های سیاسی را می باید به خواست و نیروی مردم ، جدا از حزب ها و نهادهای موجود پیش برد.

 

نازیسم (Nazism):

عنوانی است برای نظریه ها، روش ها و شکل حکومت آلمان در دوره ی آدولف هیتلر و نیز گاهی همردیف و هم معنای فاشیسم برای رژیم ها و نظریه های همانند در دیگر کشور های جهان به کار می رود.

 

ناسیونالیسم (nationalism):

نوعی آگاهی جمعی است، یعنی آگاهی به تعلق به ملت. این آگاهی را آگاهی ملی می خوانند.

 

راسیسم یا نژادپرستی (racism):

باور به اینکه فرق های نژادی گروه های انسانی که منشا آنها در ژن ها و وراثت نژادی است، اهمیت اساسی دارند و موجب اختلاف های فرهنگی و تاریخی جامعه ها و تمدن های بشری می شوند و میان ویژگی های نژادی و ارثی گروه های بشری و درجه ی هوشمندی و آفرینندگی فرهنگی آنها رابطه ی مستقیم وجود دارد.

 

نهیلیسم یا هیچ انگاری (nihilism):

این اصطلاح از واژه ی ((نیهیل)) در زبان لاتینی، به کعنای هیچ آمده است. نیهیلیسم نظریه و کتبی است که منکر هر نوع ارزش اخلاقی و مبلغ شکاکیت مطلق و نفی ((وجود)) است.

 


  

تصویر


کلود لوی-استراوس (Claude Lévi-Strauss):

سوسور در پایان کار خود خواهان پی ریزی علم تازه ای برای نشانه ها شد و آن را نشانه شناسی نامید.
این علم می بایست بر پایه ی الگوی زبانشناسی بنا شود، هر چند زبانشناسی فقط بخشی از آن بشمار می آمد.
با اندکی مبالغه می توان گفت ساختارگرایی همان علمی است که سوسور خواهان آن بود، علمی که فرمول بندی ویژه ی آن توسط انسان شناس فرانسوی کلود لوی-استراوس انجام گرفت.
لوی تفسیر کارکرد گایانه ی پدیده های اجتماعی را مردود می شمارد، بسیاری از نهادهای اجتماعی به خودی خود هیچ فایده ای ندارند، اما در رابطه با نهادهای دیگر در همان جامعه معنا پیدا می کنند.

به علاوه، لوی به جای آن که منحصرا به سازمان جوامع خاص بپردازد، به جستجوی خصوصیات جهانشمول همه ی جوامع بر می آید.
همه ی فرهنگ ها، به رغم تفاوت هایی که دارند، محصول مغز انسان اند، بنابراین:
((باید در ژرف ساخت آنها ویژگی های مشترکی وجود داشته باشد))
جستجو برای یافتن همگانی ها، آن چیزی است که لوی استراوس را از بدنه ی اصلی جنبش کارکردگرایی جدا می کند و او را در چارچوب سنتی فلسفی قرار می دهد که از افلاتون و ارسطو سرچشمه می گیرد.

این رویکرد در دوران جدید نیز در جستجوی کانت برای یافتن حقایق پیشینی ترکیبی به روشنی دیده می شود.
آنچه در ادعای لوی استراوس تازگی دارد این است که همگانی های انسانی صرفا به صورت نهفته در سطح ساختار حضور دارند، و نه در سطح واقعیت آشکار.
لوی در کتاب ذهن وحشی (1962) سعی می کند ماهیت اساسا منطقی کل اندیشه ی بشر، از جمله انسان های اولیه را نشان دهد.
مبنای منطقی کل فعالیت ذهنی، پذیرش تقابل ها، تضادها، و مشابهت ها است. به این تعبیر ذهن وحشی (( اندیشیدن بطور طبیعی)) همان قدر خردگراست که هر ذهن دیگری.
به اختصار می توان گفت که از دیدگاه لوی استراوس، اصول همگانی اندیشه ی بشر برای همه ی مردم در همه ی دوران ها معتبر است.


  

 

تصویر



ژاک دریدا (Jacques Derrida):


یکی دیگر از نظریه پردازان مهم جنبش پساساختارگرایی قاره ای، فیلسوف فرانسوی ژاک دریدا(2004-1930) است.
یکی از ویژگی های دیدگاه او به زیر کشیدن فلسفه از جایگاه ممتازش به عنوان داور خرد بود. فلسفه ی سنتی که دریدا آن را منطق محوری می نامد و به ریشخند می گیرد، سایر صورت های نوشتار، بخصوص صورت های شاعرانه، استعاره ای و ادبی را فاقد ارزش می داند، و عقیده دارد که فاصله ی آنها با حقیقت دورتر از فاصله ی گفتمان فلسفی نیز دچار همان مشکلاتی است که در سایر صورت های گفتار و نوشتار گرفتار آنند و هر گونه کوششی برا این که بگوییم منظور شخص از معنا و واقعیت چیست، ضرورتا خودویرانگر است.
فکر دریدا را می توان تا اندازه ای به این صورت فهمید که چگونه تقریبا همه ی کلمات معانی متکثر دارند.
چنانچه زبان خود دریدا را به کار گیریم آنها خود را ((ساختارشکنی)) می کنند.

از دیدگاه دریدا این واقعیت که همه ی متن ها خود را ساختار شکنی می کنند، در واقع واقعیتی درباره ی زبان و لذا اندیشه ی بشر است.
اما هر کوششی برای فرار از زندان زبان خیابانی است که به خودش باز می گردد.
و چون به گفته ی هایدگر و لاکان برخلاف آنچه که سنتا تصور می شد، این زبان است که خود را خلق می کند، خود را زیر نگاه خیره و ساختارشکنی دریدا، مرکز زدوده می شود و تنزل می یابد.

  
تصویر



ژاک لاکان (Jacques Lacan):

در سال های پایانی دهه ی 1970 ساختارگرایی بتدریج جای خود را به گروه های پراکنده داد، هر چند غالبا با هم سر ناسازگاری داشتند، اما می توان همه ی آنها را به اصطلاح ((پساساختارگرایی)) مشخص کرد.
در واقع این جنبش نفی تمام و کمال ساختارگرایی نیست، بلکه نوعی تشدید و افراطی کردن بعضی مضمون های آن است. خاستگاه این مکتب نیز مانند ساختارگرایی تنها فلسفه نبود، بلکه در علوم اجتماعی، روانکاوی و نقد ادبی ریشه داشت.
روانکاو فرانسوی ژاک لاکان(1981-1901) کسی است که پل میان ساختارگرایی و پساساختارگرایی را احداث کرد.
این گذرگاه را می توان در کتاب حجیم و مبهم او با عنوان Ecrits مشاهده کرد.
اما لاکان نه مدعی ابداع یک نظریه ی جدید بود و نه حتی مدعی تفسیر مجدد نظریه ی بنیان گذار روانکاوی، زیگموند فروید.

او صرفا می گفت که متن فروید را به دقت قرائت کرده.
لاکان بی واهمه از این که عصب شناسی نتوانسته بود شواهد تجربی مربوط به تایید روانکاوی را آن گونه که فروید پیش بینی کرده بود پیدا کند، مدعی شد که توجیه آن را در زبانشناسی یافته است.
روانکاوی در تحلیل نهایی ((درمان از طریق گفتار)) و اساسا موضوعی در ساحت زبان است.
به نوشته ی لاکان (( ناخودآگاه ساختاری شبیه به زبان دارد)) این نکته نوعی دعوت در پیاده کردن بینش های زبانی در عرصه ی مطالعات ذهن بشر است.
قدر مسلم آن است که نوعی تجربه ی پیش زبانی وجود دارد.

این تجربه باعث می شود که نوزاد به امر واقعی به مفهوم نیچه ای و بی سامان آن دسترسی پیدا کند.
امر واقعی همچوندرد و لذت تجربه می شود، اما دسترسی کودک به زبان باعث می شود که او با واقعیت بیگانه شود.
نیاز ارگانیک(که فروید آن را غریزه می نامید) به مثابه نوعی فقدان اولیه تجربه می شود، از آنجا که نیاز ارگانیک به زبان ترجمه می شود، تبدیل به (( میل)) می شود، و تجربه ی اصیل فقدان به ناخودآگاه رانده می شود.
این مطلب توضیح می دهد که چرا وجود بشر تا این حد سیری ناپذیر است.
در پساپشت میل، نوعی ((فقدان ریشه ای هستی )) جای گرفته است. اما میل نمی تواند مستقیما به آن بپردازد، زیرا مقید به زبان است.
میل نوعی مسیر مجازی را در پیش می گیرد، مجاز، جابجایی معنایی از یک دال به دالی دیگر است که به لحاظ معنایی یا آوایی با اولی مرتبط است.

چنانچه سرگردانی مجازوار نیاز حقیقی را دنبال کنیم، میل را در مسیر هزارتویش باز خواهیم یافت که در نهایت با خودش به عنوان موضوع روبرو خواهد شد.
میل در آرزوی رسیدن به میل است.
این جمله یکی از معانی عبارت بدنام لاکان است که می گوید: (( میل، میل دیگری است))، هر میلی در نهایت میل به آرزو شدن توسط دیگری، یا میل به تحمیل خود بر دیگری است.
پس هر تقاضایی در نهایت تقاضا برای عشق است.

  

تصویر


ژان پل سارتر (Jean-Paul Charles Aymard Sartre):

یکی دیگر از پیروان اولیه هوسرل، ژان پل سارتر(1980-1905) بود.
سارتر علاوه بر آن که از مهم ترین فلاسفه ی قرن بیستم بود، مقاله نویس، رمان نویس، و نمایشنامه نویس هم بود.
اندیشه های فلسفی اولیه او در رمان تهوع(1938)، رساله های تعالی خود(1936)، هستی و نیستی(1943) و مقاله های (( اصالت وجود نوعی انسان گرایی)) درج شده است(1946).
در این آثار نه تنها تاثیر هوسرل، بلکه نفوذ کی یر کگور را نیز شاهدیم.
نخست بهتر است نگاهی به نظریه ی آگاهی سارتر بیندازیم. سارتر از هوسرل آموخته بود که آگاهی همواره ارجاعی است، و فراتر از خودش به یک چیز تعلق می گیرد.
((آگاهی نیندیشیده)) همان آگاهی است پیش از آن که درباره اش تأمل یا فلسفه ورزی شده باشد.
هستی نه تنها ضروری نیست، بلکه پوچ است. نه تنها ((دلیل کافی)) برای هستی ((هستی)) وجود ندارد، بلکه هیچ دلیلی برای وجود آن هم در دست نیست.
لذا مکتب اصالت وجودی سارتری، وجود خود را نوعی فزونی در دنیایی پوچ تعریف می کند. با این همه انسان ها وجود دارند. آنها بدون آن که خود خواسته باشند به درون دنیایی بی معنا پرتاب شده اند. پرسش این است که رابطه ی میان انسان ها و جهان چیست؟
مهم ترین شکل این رابطه ((پرسشی)) است. من با به پرسش کشیدن جهان، نوعی نیستی را در هستی آشکار می سازیم.
وقتی در یک کافه دنبال پیر می گردم و متوجه می شوم که پیر آن جا نیست، نوعی نیستی را در واقعیت آشکار می سازم.(غیاب پیر واقعی است)

به همین ترتیب، کشف می کنم که نوعی نیستی مرا در خودم جدا می کند. میان من و گذشته ام نوعی نیستی وجود دارد ( من آنی نیسم که بودم)، همین طور هم میان من و آینده ام (شخصی که خواهم بود همانی نیست که هستم).
درک این نکته باز هم مرا وادار می کند که ((به انتظار خودم در آینده بنشینم، اضطراب ناشی از ترس از پیدا نکردن خودم در آن جا است، و این که دیگر حتی دلم نمی خواهد آن جا باشم)) این اضطراب ناشی از این کشف من است که خودم یک موجود با ثبات و استوار نیستم که با گذشت زمان دوام یابد، بلکه آفرینه ای هستم که من هر لحظه باید آن را بسازم و بازسازی کنم.
نه تنها باید خود را بیافرینم، بلکه باید دنیای خود را هم بیافرینم. من با ارزش بخشیدن به جهان این کار را انجام می دهم.
از دیدگاه پیشاسارتری از آزادی، ارزش ها مقدم بر آزادی من وجود دارند. من در میان این ارزش ها قرار گرفته ام و آزادی من توانایی ام در انتخاب از میان این ارزش های از پیش موجود است.
از دیدگاه سارتر، من از رهگذر آزادی و با انتخاب جنبه هایی از جهان به آن ارزش می دهم.
زندگی معنا یا ارزشی جز آن چه من به آن می دهم ندارد. و سرانجام، ارزش های انتخابی من قابل توجیه نیست، چون هیچ گونه ارزش سرمدی(افلاتونی)، لوح سنگی یا کتاب مقدس که بتوانم برای توجیه انتخاب های خود به آن توسل جویم وجود ندارد.
در تحلیل نهایی، هیچ مجموعه ای از ارزش ها، به طور عینی ارزشمندتر از مجموعه ای دیگر نیست.
مسلما این کشف به اضطراب بیشتر منتهی می شود.
(( آزادی من از این که شالوده ی ارزش ها است، اما خود شالوده ای ندارد مضطرب است))
یقینا آزادی من مطلق نیست. در ساحت وجود، آگاهی در مقابل ((واقع بودگی))( یعنی چیزی که نتوان تغییرش داد) حرکت می کند.

لازمه ی تفسیر واقع بودگی آن است که دنیایی بیافرینم و در آن سکونت گزینم. من همواره در (( موقعیت)) قرار دارم، و همواره آزادانه دنیاهایی خلق می کنم. از این جهت... ((من محکوم به آزاد بودن ام))
اغلب مردم دنیاهای خود را بر ((باور نادرست)) بنیاد می نهند.
به بیان دیگر، به جای روبرو شدن با مسئولیت و آزادی، با توسل به سرزنش دیگران، تقدیر، یا ((نظام)) از آنها می گریزند و آنها را نفی می کند.
اما عقیده ی خجسته هیچ گونه سرزنشی را بر نمی تابد. ما نمی توانیم بزرگ شدن مان، والدین مان، فقرمان یا ((روزگاران سخت)) را سرزنش کنیم، چون تنها خودمان هستیم که درباره ی معنایی که این چیزها برای ما دارند تصمیم گیری می کنیم.
ما همواره آزادیم چون همیشه انتخاب های بدیلی در اختیار داریم، بدیل نهایی مرگ است. چنانچه خودم را نکشم، هر انتخابی که کرده باشم بدیلی در مقابل مرگ است.
یکی از پیچیدگی های عمده ی تجربه ی آزادی توسط ما این است که باید با سایر هستی های آزاد روبرو شویم.
وقتی دیگری به من نگاه می کند و مرا به موضوع نگاه خیره ی خود بدل می سازد، وحدتی را که من بر آگاهی خود تحمیل کرده ام، به طور لحظه ای در هم می شکند.

من فقط با نگاه کردن به او و تبدیل اش به موضوع خودم می توانم منیت خود را بازیابم.
سارتر می گوید:
(( جهنم یعنی دیگران))
او عقیده داشت که همه ی ما قهرمان هستیم.
انسان اصیل می داند که در نهایت همه ی اعمال اش در مقابل مرگ و پوچی وجود بیهوده اند و با این همه باز هم ایستادگی می کند.
او به شیوه ی خدایان، دنیایی بر دنیای دیگر می آفریند.
مانند سیزیف، بدون هرگونه عذر و بهانه و شکایت، هر روز صخره سنگ خود را از شیب تند وجود بالا می برد.
او خود آن را خلق کرده است.


  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >