هنگامی که مؤمن فقیه می میرد، شکافی در اسلام پدید می آید که هیچ چیزآن را پر نسازد . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :35
بازدید دیروز :81
کل بازدید :83045
تعداد کل یاداشته ها : 109
03/12/25
11:22 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
سعید[0]
خوشحال می شوم سوالات علمی خود را بپرسید.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
خرداد 94[104]
تصویر


اصحاب دانشنامه (Encyclopediasts):

در این شب بلند طولانی، فلسفه تنها در گوشه و کنار دور و پرت امپراتوری کهن و مرده در قالب تک شمع هایی سوسو می زد.
دیرهای تک افتاده ای در ایتالیا، اسپانیا، بریتانیا و جزایر صخره ای دریای ایرلند، آن چیزی را پدید آوردند که امروزه به اصحاب دانشنامه مشهوراند.
این ها هر آنچه را که از خرد کلاسیک بر جای مانده بود و به آن دسترسی داشتند گرد آوردند و به گونه ای نظام یافته به تدوین و حفظ آنها اقدام کردند.

سه چهره ی مهم این سنت عبارت اند از:
بوئتیوس (Boethius) در ایتالیا - ایزیدور ( Isidore) در اسپانیا - بید مقدس (Venerable Bede) در انگلستان ( در این میان دانشنامه ی ایزیدور، بخصوص حاوی اطلاعات مهمی است. در این دانشنامه زیر حرف (( A )) هم مدخلی درباره نظریه ی اتمی وجود دارد، هم نوشته ای درباره ی آنتی پودها( Antipodes).

آنتی پودها مردمانی توصیف شده اند که در زمین های سنگلاخی جنوب آفریقا سکونت داشتند و به عقیده ی ایزیدور، انگشت های شست بزرگی داشتند که به آنها امکان می داد در میان زمین های سنگلاخی به خوبی حرکت کنند.
این ملقمه ی ایزیدور نماد وضعیت فلسفه در عصر تاریکی است.

  
  
تصویر



آگوستین قدیس (Augustine of Hippo):

در سال 313 میلادی اتفاق مهمی روی داد. امپراتور رم کنستانتین به مسیحیت گروید، و هر چند از هر 10 تبعه امپراتوری فقط یک نفر مسیحی بود، مسیحیت به دین رسمی امپراتوری تبدیل شد.
طی دو قرن بعدی نخستین پدران کلیسا، به سنت فلسفی رایج نو افلاتونی مراجعه کردند تا مبانی فکری مورد نیاز برای دین نسبتا جدید خود را پی ریزی کنند.
نخستین فیلسوف حقیقتا مهم این سنت مسیحی - افلاتونی، آگوستین هیپویی (430 - 354 ب.م) بود.
وی پایی در دنیای کلاسیک و پایی در قرون وسطا داشت و بالای مغاکی ایستاده بود که این دو دنیا را از هم جدا می کرد.

آگوستین به عنوان دانشحوی جوان آیین سخنوری در رم، با آگاهی کامل به سرشت شهوت پرست خود، دلمشغول مساله ی خیر و شر بود.
او جذب مانویت (manicheanism)( بنیانگذار آن مانی از اهالی ایران در قرن سوم) شد که آمیزه ای از عناصر مسیحی و ایرانی بود، و واقعیت را مبارزه ای دائمی میان اصل نور( خیر) و اصل تاریکی(شر) می دانست.

جدال میان این دو اصل، در قالب جهان تجلی می یافت. روح نماینده ی خیر و جسم نماینده ی شر بود. آگوستین به عنوان یک مانوی، می توانست گناهان متعدد خود را به اصلی که به نوعی خارج از او قرار داشت منتسب کند.
اما آگوستین به زودی از این راه حل مساله شر ناخرسند شد و به سمت مکتب نوافلاتونی و مفهوم واقعیت غیرمادی آن رفت.
او اندیشه ی خود را درباره ی شر از این مکتب به عاریت گرفت، اندیشه ای که شر را نه به مثابه جنبه ای واقعی از واقعیت، بلکه نوعی فقدان، ناتمامی، و محرومیت تلقی می کرد.( لذا گناه نیز یک چیز نیست، بلکه فقدان نیکی است).

آگوستین در سال 388 پس از سپری کردن یک تجربه ی کوتاه عرفانی به مسیحیت گروید، و در این تعهد فکری خود دیگر هیچ گاه دچار تردید نشد.
درک او از مسیحیت تحت تاثیر اندیشه های نوافلاتونی بود.
اما اکنون پذیرفته بود که گناه صرفا فقدان نیکی نیست، بلکه محصول خودپرستی زیاده از حد شخص گناهکار و فقدان عشق کافی به خداوند است.
او از یک طرف باید به دلیل تقلیل نقش اراد
آگوستین نیز مانند رواقیون عقیده داشت که اختیار ظرفیت انجام کاری است که شخص خواهان انجام آن است، و شخص می تواند آنچه را که می خواهد انجام دهد، حتی اگر خداونداز قبل بداند که آن شخص چه می خواهد.

آگوستین خاطر نشان می کند که علم پیشینی خداوند بر یک تصمیم، باعث اتخاذ آن تصمیم نمی شود، و اعمال من محصول علم ام بر کاری است که می خواهم انجام دهم.
من در اینجا فقط نمونه ای از اندیشه های آگوستین را ارائه کرده ام.
فلسفه ی او تاملی عمیق در باب رابطه ی میان خداوند و بشر است.
با مرگ آگوستین فلسفه ی غرب دچار انحطاطی شد که به مدت 400 سال به طول انجامید. این دورانمقارن با پیشروی دنیای قرون وسطا است، حقیقتا شب تاریک روح غرب است.

لژیون های رمی دیگر قادر نبودند مرزهای امپراتوری را کنترل کنند، و قبایل توتونی از جنگل های شرقی، امپراتوری کهن را مورد تاخت و تاز قرار دادند.
رم ظرف مدت 35 سال دو بار تاراج شد. امپراتوران جدید (( بربر )) از نام های لاتین خوششان نمی آمد، و به جای آن از نام های ژرمنی استفاده کردند.
فلسفه آن طور که یونانی ها و رمی ها می فهمیدند در خطر نابودی قرار داشت.


  
  
فلسفه ی قرون وسطا و رنسانس
از قرن پنجم تا قرن پانزدهم


Zoom in (real dimensions: 570 x 580)تصویر



هر سه دین مهم ( یهودیت، مسیحیت و اسلام ) در سرزمینی زاده شدند که مأوای فرهنگ های کهن صحراه های اطراف مدیترانه بود، یعنی مصر، اسرائیل، فلسطین، اردن و عربستان سعودی.
در آغاز دوره ای که آن را قرون وسطا می نامیم، اسلام هنوز بر صحنه نیامده بود، و مسیحیت فقط 400 سال عمر کرده بود. اما کتاب های اصلی تورات عبرانی که یهودیت بر آن استوار بود 1200 سال قدمت داشت.
خو یهودیت از دل ادیان چند خدایی ( polytheistic) پیشین سر برٹورد. این آیین هنگامی متمایز شد که اعلام کرد تنها یک خدای واحد، یعنی یهوه، وجود دارد که اقوام یهودیه ی باستان، یعنی یهودیان را برگزیده است تا با آنها پیمانی ویژه منعقد کند.

این پیمان به شالوده ی قانونی بدل شد که نه تنها محدودیت های اخلاقی ( ده فرمان) بلکه آیین های حاکم بر عادات روزمره، ازدواج و مناسک کفن و دفن، نیایش ها، قربانی ها و نذورات را نیز در بر می گرفت.
کتاب مقدس یهودیان یا تورات ( که بعدا مسیحیان آن را عهد عتیق نامیدند) آفرینش جهان را به وسیله ی خداوند توصیف می کند.
در تورات پیش بینی های زیادی وجود دارد که یکی از این پیشگویی ها مربوط به آمدن یک مسیح است ( مسح شده یا تعمید یافته) است که یهودیان را از چنگ ستم کاران نجات می دهد و پادشاهی خداوند را مستقر خداهد کرد.

مسیحیت دقیقا محصول این سنت پیشگویانه یهودی بود، هنگامی که در آغاز دسته ی کوچکی از یهودیان و بعدا شمار فزاینده ای از غیر یهودیان ادعا کردند فردی به نام عیسی ناصری را به عنوان کرایست ( Christ) (ترجمه ی یونانی واژه ی عبری مسیح) به رسمیت می شناسند. داستان عیسی در انجیل های ( آیه های بشارت) چهارگانه بازگو شده است؛ متی، مرقس، لوقا، یوحنا
این کتاب ها از بشارت دادن فرشتگان به مریم، مادر باکره ی عیسی، آبستنی او، ولادت عیسی در یک طویله، فرار خانواده او به مصر برای نجات از خشم شاه هرود حسود و معجزات و شفاهای عیسی سخن می گوید.
طی مدت 300 سال پس از مرگ عیسی مسیح ( به روایت انجیل) مسیحیت در سراسر امپراتوری رم گسترش یافت.

اما این فرآیند با فراز و نشیب ها و آشوب های فراوان همراه بود، زیرا گاهی اوقات مقامات رمی دست به سرکوب خونین آن می زدند، و گاهی هم در میان رهبران مسیحیت در مورد روایت درست احکام (dogmas) مسیحی مجادلات سختی در می گرفت.
400 سال از مرگ عیسی مسیح( به روایت انجیل) گذشت تا شریعت (canon) این دین توانست سر و شکل معینی پیدا کند.

  
  

تصویر


مکتب رواقی (Soticism):

رواقی گری در یونان به وسیله ی زنون قبرسی ( 262 - 334 ق.م) بنیان نهاده شد که عادت داشت در یک ایوان یا رواق بایستد ئ شاگردان خود را موعظه کند.
رواقی گری نیز مانند اپیکوریسم در ماده گرایی پیش سقراطی ریشه داشت.
این نحلهی فلسفی که از نحله های فلسفی مهم دوران هلنیستی بود، علاقه اش به وجوه جسمانی کم تر شد و بیشتر مساله رفتار انسان را مورد توجه قرار داد.
سه تن از برجسته ترین رواقیون رمی عبارت بودند از:

سنکا (Seneca) نمایشنامه نویس و دولتمرد عالی رتبه
اپیکتتوس (Epictetus) برده ای که آزادی خود را به دست آورد
مارکوس آئورلیوس یکی از امپراتوران رم
اصول عقاید سیاسی رواقیون را به شرح ذیل است:
کولکتیویسم: یعنی منافع فرد فدای جامعه میشود، اما منظور از جامعه، جامعه جهانی است و نه دولت ملی. دولت جهانی حاکم بر فرد است.
انترناسیونال: رواقیون معتقدند که مردم طبعا عضو جامعه جهانی هستند. قوانین این جامعه طبیعی است و واجب اطاعت و حیات اجتماعی ضروری است.
مساوات: همه مردم جهان برادر یکدیگر و در حقوق مساوی و عموما اتباع کشور جهان هستند بدون توجه به مال و مقام و نژاد و فرهنگ.
قانون: قانون کشور باید مطابق قانون جامعه بشری و بر وفق قانون طبیعت باشد.
جامعه: جامعه جهانی تنها جامعه ایده ال است و بس.
نژاد: نژاد، نژاد انسان است و بس، و نه نژاد خاص.
شان آدمی: حقوق مردم مورد اهمیت و احترام است بدون توجه به مال و مقام و نژاد.
تقوی: تقوی عبارت است از عالی ترین خیر و صلاح. تقوی خاص یک طبقه نیست بلکه هر قوم و هر طبقه میتواند صاحب تقوی باشد.
آتیسم: انکار وجود خدا (عقیده رواقیون دوره اول).
ماتریالیسم: مادیات، فلسفه عملی و معتدل.
پوزی تیویسم: اعتقاد به آثار قابل حس و مشاهده.
میس تیکیسم: صوفی منشی و صورت معما داشتن و اسرار آمیز بودن افکار و عقاید ایشان.
بی نیازی: تحمل در سختی ها و مقاومت در برابر مشکلات به منظور تمرین در عدم احتیاج به دیگران.
حقوق طبیعت: معتقد به حقوق طبیعی.
مردم: راه مستقیم است اما ورودی آن باریک و تنها عده معدودی میتوانند راه را پیدا کنند... هر شخصی بر پایه لیاقت خود ایستاده و عوامل خارجی نمیتوانند کمکی به وی کنند.
تابیعت قانون: هر شخص تابع دو نوع قانون است، قانون شهر خویش و قانون شهر جهان ولی قانون جهان است که حاکم است.

اگرچه که فلسفه رواقیون در آغاز ظهور متمایل به کناره گیری بود ولی به مرور زمان رو به اصلاح رفت و طریق تکامل پیمود و در نتیجه عقاید آن تا درجه ای اصلاح گردید.
اما در این مورد هیچگاه به پایه آن عقیده محکم و تاکیدی و اصرار فلسفه دولت سیته نرسید که شرکت هر فرد را در امور اجتماعی از ضروریات و واجبات اولیه و شرط حیات و تابیعت میشمرد.
رواقیون معتقد شدند که در عالم یک دولت جهانی و یک جامعه جهانی وجود دارد که هم خدایان و هم انسانها اتباع آن دولت میباشند و این دولت دنیا را یک قانون اساسی است که عقل حقیقی و کامل میباشد و به مردم تعلیم میدهد که به چه اعمالی اقدام و از چه کارها اجتناب کنند.
عقل حقیقی و کامل همان قانون طبیعت یا حقوق طبیعت است که در همه جا سطح سنجش میباشد برای تمیز خوبی از بدی و تشخیص صواب از ناصواب. این حقوق طبیعت در اصول لایتغیر است و تمام افراد اعم از زمامدار یا رعایا محدود بدان و مجبور به تبعیت از آن میباشند و این همان قانون الهی است.


  
  

تصویر


مکتب نوافلاتونی (Neoplatonism):

پس از مرگ مارکوس آئورلیوس رواقی(آخرین امپراتور خوب) دوره ای طولانی از بی نظمی و نابسامانی آغاز شد.
استیصالی که کردم در مقابل انحطاط این امپراتوری رو به افول دچارش شده بودند، در یک فرآیند احیاء دینی پاسخ داده شد. مهم ترین دیدن فلسفی رقیب مسیحیت در قرن سوم میلادی صورتی عرفانی از افلاتون باوری بود که امروزه مکتب نوافلاتونی نامیده می شود.

برپا دارنده این آیین افلوتین (Plotinus) 270 - 204 ب.م بود.
افلوتین نیز مانند افلاتون عقیده داشت که در این جهان نمی توان به حقیقت مطلق و قطعیت دست یافت.
افلاتون برای فراتر رفتن از مسایل جاری جهان و دست یافتن به حقیقت و قطعیت، روشی کاملا عقلانی را پیشنهاد می کرد، اما افلوتین رسیدن به چنین هدفی را امری فراعقلانی می دانست که از طریق نوعی وحدت خلسه آمیز با آن یگانه امکان پذیر است. از نظر افلوتین، یگانه همان مطلق یا خداوند بود.

در مسیر عقلانی هیچ چیز را نمی توان درباهی آن یگانه فهمید، و قایل شدن به هر گونه خصوصیتی برای او نادرست خواهد بود.
چنانچه از چشم انداز افلاتونی به تمثیل خط افلاتون نگاه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که زبان، و لذا اندیشه، با ترسیم تمایزها کار می کنند(وقتی می گوییم این یک قلم است یعنی میز نیست).
اما در (( یگانه )) هیچ گونه تمایزی وجود ندارد، لذا نمی توان درباره ی او فکر کرد یا چیزی گفت.
آدمی یگانه را فقط از طریق وحدت یافتن با او می تواند بشناسد.

ما می توانیم در چهارچوب یک زندگی توام با فضیلت و از طریق یک برنامه ی خلسه، خود را برای این وحدت غایی آماده کنیم.
چون فلسفه ی افلوتین و پیروان او آخرین فلسفه ی دوران کلاسیک بود، روایت او از افلاتون باوری به جهان قرون وسطا راه یافت.
به همین دلیل است که می بینیم مساله وحدت وجود بار دیگر در قرون وسطا رخ می نماید و این بار نه صحنه ی مرگ کلاسیسیم، بلکه صحنه ی ولادت مسیحیت را تحت الشعاع قرار می دهد.


  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >